رمآنمن و توبرآی همیشه

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه

# part : ۷

انگاری که بدنت مال خودت نبود
داشتی بیهوش میشدی ، که سیاهی مطلق ......

《 ویو ، ۲ روز بعد 》

از اون شب حدوداً دوروز میگذره ، هنوز خستگی ، درد و حتی شکست هم توی وجودت باقی مونده
.....................
هنوزم باورت نمیشد ، تاسیس کننده تمام اون درد ها اون بود

هنوزم باورت نمیشه ، کسی که باعث شد درد بکشی اون باشه
از فکر این ها در اومدی و قهوه رو ریختی توی فنجون
تا برای کوک یا همون ارباب ببری

دیگه از اون شب که چشم باز کردی ، شده بودی یکی از خدمتکار های عمارت
همه ی این ها به کنار ، یعنی تمام خدمتکار هایی که اینجا هستن
همشون این بلاها به سرشون اومده ؟
یعنی اون ها هم سرنوشتشون مثل تو بوده ؟؟

توی اون وجود شکست خورده ات یکم امید باقی مونده بود
یه نور روشن توی این همه تاریکی باقی مونده بود
ولی تو بهش باور نداشتی و حسش نمیکردی

انگاری که واقعیت نداشت و وجود نداشت

سینی رو گرفتی توی دستت ، و از پله های عمارت بردی بالا
رفتی به سمت اتاق کوک و درد زدی و گفتی :

ات : ارباب ، اجازه هست بیام تو ؟؟

صدایی نشنیدی ، ولی همچنان ادامه دادی به در زدن ولی بازم صدایی نشنیدی
ساعت دیگه تقریباً ۱۲ بود

هیچ صدایی از توی اتاق ارباب نمیومد
از داخل اتاق خبری نداشتی
هیچ کسی هم جوابتو نمیداد
که یهو یه خدمتکار اومد و دم گوشت گفت :

خدمتکار : توی این عمارت ، هیچ کس از هیچ چیزی خبر نداره ،

و رفت ، فکرت درگیر بود درگیرتر هم شد
انکاری که ذهنت رو خونده بود
معنی این حرف ها چی بود ؟
شکست ؟
عذاب ؟
امید ؟
یا یه چیز بدتر ؟ ،،،
سیاهی ؟؟
ذهنتو اروم کردی ،
دوباره شروع کردی به در زدن
ولی هیچ کسی جواب گو نبود


دیگه صبر نکردی و رفتی و در اتاقش رو باز کردی که دیدی ......

اِدآمه دآرَد .......
دیدگاه ها (۰)

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۸دیگه صبر نکردی و رفت...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۱۰دید که هیچکسی توی خ...

#رُمآن-مَن وَ تو،بَرآی هَمیشه # part : ۱در سکوت شب ،  صداهای...

#چندپارتی-درخواستی#ستاره ی ، روشن part : ۴ ( پارت آخر )کوک ب...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

فیک عشق وحشی قسمت چهاردهم

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط