ایستادم مقابلش و گفتم

ایستادم مقابلش و گفتم:

پلڪــ نزن لطفا!
بگذار سیر ببینمت.

آخر میـدانے عمریست چشمم را بہ زمین دوختہ ام
تانگاهم جز بہ نگاهت گرہ نخورد ...
دیدگاه ها (۱۰)

والا میگن فقط یه شیرازی میتونه اینو بخونه ^_^« با پوی پتی تن...

‌شهیدمدافع حرم هادی ابراهیمیسر سفره ی عقد آروم تو گوشم گفت :...

#اهمیت_ازدواجامام صادق (ع) می فرماید: پدرم از مردی پرسید: آی...

اندکی #گفتگوپــســــر که باشی... گـاهی عزیز دردانه ی مادر می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط