خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت269
#جلد_دوم





اون عکسا دروغ نمی گفت من مطمئن بودم یه چیزایی بین اهورا و کیمیا هست که از من پنهان کردن...

سکوتم دوباره براش انگار باعث رنجش شد از جاش بلند شد کمی جلو روم قدم زد و دوباره جلوی پام زانو زد و گفت
_ تو میدونی این مدت به من چی گذشته تو میدونی من رفتم اون دنیا و برگشتم ؟
نه نمیدونی به خدا که نمیدونی من هر روز جون دادم مردم
من یه مرده بودم بخدا فقط یه مرده بودم.
الان که اینجایی دوباره زنده شدم الان که برگشتی جون گرفتم

یه چیزی توی وجودم بود مثل یه دلهره نمی خواستم دوباره دروغی بشنوم نمی خواستم دوباره زود اعتماد کنم و بعد اعتمادم زیر پاهای این آدم له بشه
نمیخواستم زود وا بدم این دلتنگی من باعث بشه که عقلم دوباره از کار بیفته و قلبم پیشرو بشه
با چشمایی که به اشک نشسته بود و بغضی که توی گلوم داشت راه نفسامو می‌بست سرمو بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم این آدم غریبه ای که جلوی من بود هیچ شباهتی به شوهر من نداشت...

اهورای من هیچ وقت این طور دلگیر و ناراحت نبود هرگز اینطوری ندیده بودمش...
ته ریشش و آهسته نوازش کردم دستم لابه لای موهاش رفت تار موهای سفیدش لمس کردم و گفتم
آهسته با صدای لرزونی زمزمه کردم من اینجا توی تهرانم نزدیک تو دیگه دور نیستم دیگه از من بی خبر نمیمونی اما بهم فرصت بده یه چیزایی باید برای من روشن بشه...



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۵)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت270#جلد_دوم خوب می‌شناختم این آدم و سال...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت271#جلد_دوم به اینکه به تو خیانت کردم م...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت268#جلد_دوم این وسط راحیل بود که همش چش...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت267#جلد_دوم اگر همین الان بهش می گفتم ا...

خواستم بهت بگم که من،نبخشیدمتاحتمالا هم،نمی بخشمتچون تو باعث...

دیگه نمیتونم امار رو کنترل کنممم که رند بشه😍😍صد و دوازده تای...

سلام به همگی چطورین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط