نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم

نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم
.
فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند
بگو که من دل خونی ازین لقب دارم
.
و بی تو این همه شعری که هیچ می ارزند
و بی تو دفتر شعری که بی سبب دارم
.
ببین به چشم خودت، بی تو سرد و متروک است
همیشه خانه ی عشقی که آن عقب دارم
.
تو چند ساله شدی؟! آه! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟
.
بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بی تو بمیرم ... چقدر تب دارم
دیدگاه ها (۱۱)

گریه کردم، گریه کردماما دردمو نگفتمتکیه دادم به غرورم تا دیگ...

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منماینچنین عشق تو در سینه نگهدا...

خدایا دلم باز امشب گرفته.!!بیا تا کمی با تو صـحبت کنم...بیا ...

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط