پارت ششم تو که رفتی من یاد گرفتم چجوری نفس نکشم

پارت ششم: "تو که رفتی، من یاد گرفتم چجوری نفس نکشم..."

راوی: تهیونگ – یک سال بعد

امروز یه سال گذشت، نیلا.
از اون صبح لعنتی که دیگه بیدار نشدی.
از وقتی که نگفتی خداحافظ… فقط رفتی.

همه می‌گن زمان، درمونه.
ولی هیچ‌کس نگفت زمان قرص نمی‌ده، دست نمی‌گیره، یا شب‌ها خواب نمی‌ده.

بهت قول دادم زنده بمونم…
قولی که فقط به درد شکستن خورد.
چون راستش، فقط "نفس" می‌کشم.
زندگی نمی‌کنم.

بیشتر شب‌ها میام کنار قبرت. با همون دفترچه‌ی قرمز.
با همون جمله‌ی آخر:

> «من که مردم، تو زنده بمون…»



می‌دونی نیلا…
بیشتر از مرگت، از این می‌سوزم که هیچ‌کس نفهمید تو چقدر قوی بودی.
که حتی وقتی درد داشتی، لبخند زدی.
حتی وقتی می‌مردی، نگران "من" بودی.

و حالا من موندم، با اتاقی که هنوز بوی تو رو می‌ده.
یه کلاه بافتنی که هیچ‌کس جز تو نمی‌پوشیدش.
و قلبی که دیگه نمی‌تپه، فقط عادت کرده به درد.

**

ته سرش رو تکیه داد به سنگ سرد.
باد، نرم از لای موهاش رد می‌شد.
لبخند زد… همون‌طوری که نیلا بلد بود.

زیر لب گفت:

– «قول داده بودم که زنده بمونم.
اما نگفتم تا کی.»

چشم‌هاشو بست.
صدا قطع شد.
باد خوابید.
همه‌چی آروم شد.

**

نیلا تنها نموند.
دیگه نه درد بود، نه اشک…
فقط دو تا لبخند، زیر آسمونِ بی‌صدا.


---
پایان

حالا دیگه واقعاً تموم شد.
دوتاشون رفتن…
اما عشقشون، بین سطرای این قصه موند

--
#تهیونگ #کیم_تهیونگ #بی_تی_اس #کیپاپ #کیدراما #آرمی #آیدل #بنگتن #بنگتن_بویز #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی

در خواستی داشتین تو کامنتا بگین
دیدگاه ها (۱۷)

بیبی_کوچولو_منPart: ¹¹بابا نفسش رو با حرص بیرون داد و گفت:با...

بیبی_کوچولو_منPart: ¹²«صبح روز بعد - شرکت»با صدای آلارم بیدا...

پارت پنجم: "من که مُردم، تو زنده بمون..."راوی:تهیونگصبح شد.ا...

عنوان«اگه فردا بیدار نشدم، بخند برام…»---پارت چهارم: «اگه فر...

بهرام:خدایا…اگه کنارمی، پس چرا کاری نمی‌کنی؟مگه کوری؟مگه نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط