اکنون که در دام دو ابرویت اسیرم

اکنون که در دام دو ابرویت اسیرم
کاری نکن از هجر چشمانت بمیرم

با نرگس مستت گره وا کن زکارم
بگذار ، تا با خنده هایت خو بگیرم

دل را به یغما برده ای ، ای عشق ای عشق
بی تو زاین دنیا و آدماها ، چه سیرم

عطر و شمیم دلربایت ، زندگی ساز
باران ببار ای عشق ، بر روی کویرم

در تار و پود زلفهایت عشق پیداست
من محو ی رقاصی آن زلف حریرم

اکنون که گشته ام مجنون ِتو ای دوست
لطفی کن و بگذار ، دستانت بگیرم
دیدگاه ها (۹)

من نه خودتنه خاطراتتنه چشم هایت من هیچ چیز را فراموش نکرده ا...

پوشانده ام چشـم هـایم راتا اشڪ هاے عــذابو دلتـنـگـــے امرا ...

همیشهکسی را برای دوست داشتن انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ با...

عاشقی کردن به هر دینی رواستچونکه عاشق از همه عالم جداستآنکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط