فصل دوم پارت هشتم

### فصل دوم | پارت هشتم
نویسنده: Ghazal

ات دیگه نمی‌فهمید زمان چطور می‌گذشت.
فقط گرما بود، نفس بود، لمس بود، صدا بود.
هفت تا بدن، هفت تا قلب که فقط برای او می‌تپیدند، و او وسط این طوفانِ شیرین، داشت غرق می‌شد.

وقتی نامجون با یه ناله‌ی عمیق و طولانی به اوج رسید و پیشونی خیسش رو روی شونه‌ی ات گذاشت، یه لحظه همه ساکت شدن.
فقط صدای نفسای تند و ضربان قلب‌ها بود.
نامجون آروم ازش جدا شد، لباشو روی پیشونی ات گذاشت و زمزمه کرد:
«عشق من…»

تهیونگ که تا اون لحظه با زبونش دیوونه‌ش کرده بود، دیگه طاقت نیاورد.
با یه حرکت سریع جای نامجون رو گرفت، دستای ات رو بالا برد و با مچ‌بند ابریشمی که از کشوی کنار تخت برداشته بود، به سرِ تخت بست.
ات با چشمای گشاد نگاهش کرد.
تهیونگ لبخند شیطانی زد:
«امشب حق نداری دست بزنی… فقط باید حس کنی.»

بعد بدون مقدمه، تند و عمیق واردش شد.
ات کمرش قوس برداشت، جیغ کشید، ولی جونگکوک فوری لباشو با بوسه بست تا صداش تو عمارت نپیچه.
تهیونگ مثل همیشه پر از انرژی بود؛ سریع، وحشی، انگار می‌خواست همه‌ی دو سال دوری رو یه جا جبران کنه.
هر حرکتش ات رو بیشتر به مرز دیوونگی می‌رسوند.

جیمین کنار گوشش زمزمه می‌کرد:
«ببین چطور داره می‌لرزی… قشنگ‌ترین منظره‌ی دنیاست.»
دستش رو روی سینه‌ی ات گذاشت، نوک سینه‌ش رو با انگشتاش فشار داد و همزمان با ریتم تهیونگ بازی کرد.

جین و جیهوپ هر کدوم یه طرف گردنش رو می‌بوسیدند، گاز می‌گرفتند، مک می‌زدند تا جای دندوناشون تا صبح بمونه.
شوگا هنوز دست ات رو تو دستش نگه داشته بود، انگشتاشو محکم فشار می‌داد، انگار می‌ترسید اگه ولش کنه، ات غیبش بزنه.

وقتی تهیونگ با یه ناله‌ی بلند تموم کرد و کنار رفت، جونگکوک جای اون اومد.
از پشت بغلش کرد، ات رو روی زانوها بلند کرد و از پشت واردش شد.
ات سرشو عقب انداخت، موهاش رو شونه‌ی جونگکوک ریخت.
جونگکوک تو گوشش غرید:
«بگو مال کی هستی.»
ات با صدای لرزون گفت:
«مال… مال شمام… همه‌تون…»

جونگکوک خندید، دندوناشو تو گوشش فرو کرد و محکم‌تر رفت جلو.
همزمان جیمین جلوی ات زانو زد، صورتشو آورد نزدیک، لباشو بوسید و بعد پایین‌تر رفت… تا ات دیگه هیچ صدایی جز ناله و التماس نداشته باشه.

یکی یکی نوبتشون شد.
هر کدوم یه جور، هر کدوم یه طعم از عشق و مالکیت.

جین آروم و عمیق، چشم تو چشم، انگار می‌خواست روحشو هم بگیره.
جیهوپ پر از خنده و بازی، ولی وقتی واردش می‌شد، جدی و پر از خواستن.
شوگا ساکت و سنگین، فقط یه بار گفت «دوست دارم» و بعد با هر حرکت اون دو کلمه رو تو وجود ات حک کرد.
جیمین مثل همیشه عاشقانه، با بوسه‌های بی‌پایان و نوازش‌هایی که ات رو به گریه می‌انداخت.

و دوباره نامجون، آخرِ همه، وقتی ات دیگه نایی نداشت، بدنش خیس عرق و لرزون بود، بغلش کرد، آروم واردش شد و تا آخر همراهش موند تا با هم، برای بار چندم، به اوج برسن.

ساعت‌ها گذشت.
تا جایی که آسمون بیرون روشن شد و نور طلایی صبح از لای پرده‌ها افتاد روی تخت به‌هم‌ریخته.

ات وسط تخت دراز کشیده بود، بدنش پر از علامت‌های قرمز و بنفش، موهاش به‌هم‌ریخته، لباش متورم، ولی لبخندش… لبخندش از همیشه واقعی‌تر بود.

هفت نفر دورش بودن؛ بعضی دراز کشیده، بعضی نشسته، ولی همه بهش نگاه می‌کردن.
نامجون پتو رو کشید روش، بعد خودش کنارش دراز کشید و پیشونیشو بوسید.
جونگکوک صورتشو تو گردنش فرو کرد و زمزمه کرد:
«دیگه هیچ‌وقت تنهات نمی‌ذاریم… حتی اگه خودت بخوای.»

تهیونگ انگشتاشو لای انگشتای ات قفل کرد:
«حالا واقعاً خونه‌ای… خونه‌ی ما.»

جیمین پیشونیشو بوسید:
«خواب راحت، فرشته‌مون.»

ات چشماشو بست.
برای اولین بار بعد از دو سال، هیچ کابوسی ندید.
فقط گرمای هفت تا بدن، هفت تا نفس، هفت تا قلب که فقط برای اون می‌تپیدن.

ولی درست وقتی خوابش می‌برد، صدای زنگ تلفن نامجون اتاق رو پر کرد.
نامجون با اخم گوشی رو برداشت.
شماره‌ی ناشناس بود.

وقتی جواب داد، رنگش پرید.
صدا از اون طرف خط، سرد و آشنا بود:
«سلام، برادر ناتنی…
دخترتون خیلی قشنگ خوابیده. حیف که تا غروب دیگه مال شما نیست.»

نامجون خشکش زد.
همه از خواب پریدن.
جونگکوک با یه حرکت از تخت بلند شد:
«کی بود؟»

نامجون گوشی رو قطع کرد، چشمای سیاه‌ش پر از آتیش شد:
«جی‌هو…
اون می‌دونه ات اینجاست.
و داره میاد دنبالش.»

ات با وحشت چشماشو باز کرد.
هفت جفت چشم پر از خشم و ترس بهش زل زده بودن.

نامجون آروم دستشو گرفت و محکم فشار داد:
«نگران نباش.
تا وقتی ما هستیم، هیچ‌کس نمی‌تونه حتی به موهات دست بزنه.»

ولی همه می‌دونستن…
بازی تازه شروع شده بود.

ادامه دارد… 🔥🖤
دیدگاه ها (۰)

اوففف هماهنگی و داشته باش♥🥺

### فصل دوم | پارت نهم نویسنده: Ghazal هوا هنوز روشن نشده ...

# پارت نهم | رمان فرزند آتش جونگکوک و ات به همون اپارتمان که...

هر کاری میکنم نمیاد 🥲هر کاری میکنم هیچکدوم از رمانا نمیاد😔

### فصل دوم | پارت ششم نویسنده: Ghazal ات هنوز تو بغل جونگ...

black flower(p,308)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط