پانیذ
پانیذ🖤
از خواب بلند شدم نیکا بهم داشت تند تند پیام میداد گوشیمو باز کردم و رفتم تو پیویش
+سلام
+ خوبی
+ پانییییذ
+ خوابییییی
+ الووووووووووو
+الووووووووووووووو
+پانی
+ شیطون نکنه داری با رضا کاری میکنی
+ آن شوووووو
+ یه خبر دارم برااااات
_ اهههه سلام چته بابا
_ بی ادب نخیر اصلا رضا پیشم نی
_بگو بینم چه خبری
+ ارسلان قراره بره خواستگاری دیا 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
_ واقعا
+ اوهوم
بعد بهم گفت که شب جمعه من و نیکا هم بریم امروز چهارشنبه بود و زیاد وفت نبود تا جمعه
با دیا و نیکا رفتیم خرید کلی خرید کردیم بعدشم رفتیم کافه به دخترا هم زنگ زدیم اومدن ( دخترا آتوسا و مهدیس و عسل بودن مهدیس حالش خوب شده بود)
اومدن و قضیه رو گفتیم خیلی خوشحال شدن
(یکم بریم جلو)
(جمعه)
دیانا🤍
پانیذ و نیکا اومدن پیشم کلی بحث کردیم که من چی بپوشم نیکا یه لباس صورتی پانیذ هم یه لباس نارنجی پوشیده بود
نیکا میگفت آبی بپوش پانیذ میگفت زرد بپوش مامانم میگفت سبز بپوش آخر همشونو از اتاقم بیرون کردم و در اتاق رو بستم رفتم سر کمد یه شومیز بنفش خیلی خوشگل که تاحالا جایی نپودشیده بودم رو پوشیدم با شال و شلوار سفید
یه آرایش خیلی خوشگل و کم کردم و رفتم بیرون
نیکا= وااااااو شاهزاده وارد میشود
پانیذ= خیلی خوشگل شدی دیانااااااااا
مامان= ای من قربونت برم دخترم میخاد عروس بشه رفتم همه شونو بغل کردم
پانیذ= اوووووو
نیکا و من= چیشد
پانیذ= رنگ مورد علاقه آقاتونو پوشیدی شیطون
زدیم زیر خنده ساعت 9 و نیم بود که زنگ خونه به صدا دراومد دم در وایسادیم و سلام کردیم سرم پایین بود
نشستم رو مبل یه نفره که...........
ادامه دارد.........
کامنتا +10✨💕
اصکی=اتحاد🦋
از خواب بلند شدم نیکا بهم داشت تند تند پیام میداد گوشیمو باز کردم و رفتم تو پیویش
+سلام
+ خوبی
+ پانییییذ
+ خوابییییی
+ الووووووووووو
+الووووووووووووووو
+پانی
+ شیطون نکنه داری با رضا کاری میکنی
+ آن شوووووو
+ یه خبر دارم برااااات
_ اهههه سلام چته بابا
_ بی ادب نخیر اصلا رضا پیشم نی
_بگو بینم چه خبری
+ ارسلان قراره بره خواستگاری دیا 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
_ واقعا
+ اوهوم
بعد بهم گفت که شب جمعه من و نیکا هم بریم امروز چهارشنبه بود و زیاد وفت نبود تا جمعه
با دیا و نیکا رفتیم خرید کلی خرید کردیم بعدشم رفتیم کافه به دخترا هم زنگ زدیم اومدن ( دخترا آتوسا و مهدیس و عسل بودن مهدیس حالش خوب شده بود)
اومدن و قضیه رو گفتیم خیلی خوشحال شدن
(یکم بریم جلو)
(جمعه)
دیانا🤍
پانیذ و نیکا اومدن پیشم کلی بحث کردیم که من چی بپوشم نیکا یه لباس صورتی پانیذ هم یه لباس نارنجی پوشیده بود
نیکا میگفت آبی بپوش پانیذ میگفت زرد بپوش مامانم میگفت سبز بپوش آخر همشونو از اتاقم بیرون کردم و در اتاق رو بستم رفتم سر کمد یه شومیز بنفش خیلی خوشگل که تاحالا جایی نپودشیده بودم رو پوشیدم با شال و شلوار سفید
یه آرایش خیلی خوشگل و کم کردم و رفتم بیرون
نیکا= وااااااو شاهزاده وارد میشود
پانیذ= خیلی خوشگل شدی دیانااااااااا
مامان= ای من قربونت برم دخترم میخاد عروس بشه رفتم همه شونو بغل کردم
پانیذ= اوووووو
نیکا و من= چیشد
پانیذ= رنگ مورد علاقه آقاتونو پوشیدی شیطون
زدیم زیر خنده ساعت 9 و نیم بود که زنگ خونه به صدا دراومد دم در وایسادیم و سلام کردیم سرم پایین بود
نشستم رو مبل یه نفره که...........
ادامه دارد.........
کامنتا +10✨💕
اصکی=اتحاد🦋
- ۱۵.۶k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط