از کنار هردختری که رد می شد یک تنه ی جانانه می زد و لذت می برد... یک آن دیدم مقابل من است نفسم حبس شد چادرم را کشیدم جلوتر و سر جایم ایستادم ببخشیدی گفت و خودش را کشید کنار... حالا دیگر چادرم را خیلی بیشتر دوست دارم...#چادرم#حقیقت