روی تختم دراز می کشم
روی تختم دراز می کشم
گمان کردم خوابیده ام ...
و آنگاه که نقاب من غرق خواب شود
قلب عریانم بیدار می شود
از من شتابان می گریزد به سوی خیابان ...
قلب عریانم آزمندانه می دود ...
می بندند اهل محله پنجره هاشان
و دشنام می دهند صدای طوفان را ... آنان نمی دانند
طوفان همان غبار قلب های خاموش است !
طوفان همان صدای قلبی که به هوا برخاست
و شروع کرد به فراموشی،
فراموشی ،
فراموشی ...
ولی او نمی خواهد فراموش کند ... !
که تو همیشه خواهی ماند
گمان کردم خوابیده ام ...
و آنگاه که نقاب من غرق خواب شود
قلب عریانم بیدار می شود
از من شتابان می گریزد به سوی خیابان ...
قلب عریانم آزمندانه می دود ...
می بندند اهل محله پنجره هاشان
و دشنام می دهند صدای طوفان را ... آنان نمی دانند
طوفان همان غبار قلب های خاموش است !
طوفان همان صدای قلبی که به هوا برخاست
و شروع کرد به فراموشی،
فراموشی ،
فراموشی ...
ولی او نمی خواهد فراموش کند ... !
که تو همیشه خواهی ماند
- ۹۶۷
- ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط