مادر خطاب به کودک خردسالش
مادر خــطاب به کـودک خردسالـــش:
هیــچ میدونستــی وقتــی که اون شیریـــنی رو یواشــکی بر مــیداشتــی در تمـــــام مـدت خـــــــدا داشــت تو رو نگاه میکــرد؟
کودک: آره مامان جونـــم!
مادر: و فکر میکنــی به تو چی میگــفت؟
کودک: میگفــت غیــر از مــا دو نفــر کســی نیســت، پـــس میتونـــی دو تا برداری!
خداوند امید شجاعان است
نــــه بهانه ترسوها!..
هیــچ میدونستــی وقتــی که اون شیریـــنی رو یواشــکی بر مــیداشتــی در تمـــــام مـدت خـــــــدا داشــت تو رو نگاه میکــرد؟
کودک: آره مامان جونـــم!
مادر: و فکر میکنــی به تو چی میگــفت؟
کودک: میگفــت غیــر از مــا دو نفــر کســی نیســت، پـــس میتونـــی دو تا برداری!
خداوند امید شجاعان است
نــــه بهانه ترسوها!..
- ۲۹۲
- ۰۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط