بازی مرگ و عشق
بازی مرگ و عشق..
پارت ۳۱
جیمین: تو یه عوضی ای!
جئون: به هر حال..ویکتوریا و آزاد کن تا تو بیمارستان نکشمش!
جیمین: چ..چیییی!!!
جئون: درسته! اتاقشو با یه کوچولو پول خریدم..! و الان هرکاری هم بکنم بیمارستان و پلیس نمیتونه کاری کنه چون این اتاق و همچنین یونگی..تو محیط منن!
جیمین: حرومزاده!
JIMIN:
آه.. لعنتی..خودمو رسوندم بیمارستان..ولی این بیمارستان لعنتی اتاق یونگی و فقط با ۲ وون به اون جئون عوضی فروخته..هوفف..حتی نمیدونم یونگی و اونجاست یا نه..اون خیلی راحت میتونه دستگاه هارو بکنه و یونگی..نه نه..این اتقاق نمیوفته!
جک: هی جیمین
جیمین: ها ها..چیه
جک: چرا داری گریه میکنی؟ حالت خوبه؟
جیمین: چی؟ گریه ؟ نه نه!
جک: خب..قربان میخواید.. چیکار کنید؟!
جیمین: ایده های زیادی داریم ولی..
جک: ولی چی؟!
جیمین: شاید..یکوچولو قربانی نیاز داشته باشم!
جک: اوه خب ..میخواید چیکار کنید؟
جیمین: باید خواهرناتنی ویکتوریا و پیدا کنم!
جک: چرا اون؟
جیمین: چون خیلی شبیه ویکتوریاعه..و میخوام با یه تیر دو هدف بزنم!
جک: یعنی میگید..میخواید جای ویکتوریا خواهر ناتنیش و بفرستین و یونگی و تحویل بگیرید؟
جیمین: درسته ولی..مشکل اینه..تا دو روز بهم وقت داده..میخوام خیلی سریع اسم و اطلاعاتش به دستم برسه و برای اینکار..
هوسوک: به من نیازه!
جیمین برگشت و برادر عزیزشو بعد از سال ها دید..با اشک شوق رفت و محکم بغلش کرد..
پارت ۳۱
جیمین: تو یه عوضی ای!
جئون: به هر حال..ویکتوریا و آزاد کن تا تو بیمارستان نکشمش!
جیمین: چ..چیییی!!!
جئون: درسته! اتاقشو با یه کوچولو پول خریدم..! و الان هرکاری هم بکنم بیمارستان و پلیس نمیتونه کاری کنه چون این اتاق و همچنین یونگی..تو محیط منن!
جیمین: حرومزاده!
JIMIN:
آه.. لعنتی..خودمو رسوندم بیمارستان..ولی این بیمارستان لعنتی اتاق یونگی و فقط با ۲ وون به اون جئون عوضی فروخته..هوفف..حتی نمیدونم یونگی و اونجاست یا نه..اون خیلی راحت میتونه دستگاه هارو بکنه و یونگی..نه نه..این اتقاق نمیوفته!
جک: هی جیمین
جیمین: ها ها..چیه
جک: چرا داری گریه میکنی؟ حالت خوبه؟
جیمین: چی؟ گریه ؟ نه نه!
جک: خب..قربان میخواید.. چیکار کنید؟!
جیمین: ایده های زیادی داریم ولی..
جک: ولی چی؟!
جیمین: شاید..یکوچولو قربانی نیاز داشته باشم!
جک: اوه خب ..میخواید چیکار کنید؟
جیمین: باید خواهرناتنی ویکتوریا و پیدا کنم!
جک: چرا اون؟
جیمین: چون خیلی شبیه ویکتوریاعه..و میخوام با یه تیر دو هدف بزنم!
جک: یعنی میگید..میخواید جای ویکتوریا خواهر ناتنیش و بفرستین و یونگی و تحویل بگیرید؟
جیمین: درسته ولی..مشکل اینه..تا دو روز بهم وقت داده..میخوام خیلی سریع اسم و اطلاعاتش به دستم برسه و برای اینکار..
هوسوک: به من نیازه!
جیمین برگشت و برادر عزیزشو بعد از سال ها دید..با اشک شوق رفت و محکم بغلش کرد..
- ۳.۰k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط