بهوقتشعر

#به_وقت_شعر 👇

گرمی لبخند از آواز بنان برداشته
چشم از فیروزه‌های اصفهان برداشته

 حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته

 بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش
از غزل‌های من آتش به جان برداشته

 عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته

 
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته

بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت
کیسه باروت از ستارخان برداشته
دیدگاه ها (۰)

#به_وقت_شعر نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویشاناری بر لبش ...

#به_قت_شعراز باغ می برند چراغانی ات کنندتا کاج جشن های زمستا...

بعد عمری که به خواب من بیدل آمدگریه آبی به رخم ریخت ، که بید...

بس که نادیدنی از مردم عالم دیدمروشنم گشت که آسایش نابینا چیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط