ناموقتی پسر داییت بود و بعد از سال دیدیش
نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش
پارت:۷
جیمین:اینجوری نباید میشد ا.ت ، ولی تو زیبایی... و من نمی تونم ازت چشم بردارم
خندیدم خنده ای از سر آسودگی
ا.ت:خب حالاکه شد...دیگه راه برگشتی نیست پسر دایی شیطون
جیمین:من هیچ قصدی برای برگشتن ندارم
نشستیم و دوباره دستش رو محکم رو دستم گذاشت
جیمین:فردا چی؟ بیا دوباره فردا قرار بزاریم و این دفعه قرار دوستانه نیست یه قرار واقعی و عاشقانه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
هفته بعد از اون شب مدام به هم پیام میدادیم و هربار که همدیگه رو میدیدیم پر از لحظات شاد بود .
اما این پنهان کاری روی شیرینی رابطمون سایه انداخته بود.
جیمین تصمیم نهایی رو گرفت اون نمیتونست با کسی که انقدر براش مهمه زیر سایه بمونه
جیمین:امشب شام خونه ماست
با اعتماد به نفس گفت در حالی که داشتیم ناهار رو تو رستوران تموم میکردیم
جیمین:من به مامان بابات گفتم شام رو پیش ما باشن باید بهشون بگیم ا.ت
خشکم زد
ا.ت:منظورت اینه که... رسما اعلام کنیم؟
جیمین:دقیقا،من عاشقتم ا.ت مطمئنم پدر مادرم خوشحال میشن
♡شب♡
پارت:۷
جیمین:اینجوری نباید میشد ا.ت ، ولی تو زیبایی... و من نمی تونم ازت چشم بردارم
خندیدم خنده ای از سر آسودگی
ا.ت:خب حالاکه شد...دیگه راه برگشتی نیست پسر دایی شیطون
جیمین:من هیچ قصدی برای برگشتن ندارم
نشستیم و دوباره دستش رو محکم رو دستم گذاشت
جیمین:فردا چی؟ بیا دوباره فردا قرار بزاریم و این دفعه قرار دوستانه نیست یه قرار واقعی و عاشقانه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
هفته بعد از اون شب مدام به هم پیام میدادیم و هربار که همدیگه رو میدیدیم پر از لحظات شاد بود .
اما این پنهان کاری روی شیرینی رابطمون سایه انداخته بود.
جیمین تصمیم نهایی رو گرفت اون نمیتونست با کسی که انقدر براش مهمه زیر سایه بمونه
جیمین:امشب شام خونه ماست
با اعتماد به نفس گفت در حالی که داشتیم ناهار رو تو رستوران تموم میکردیم
جیمین:من به مامان بابات گفتم شام رو پیش ما باشن باید بهشون بگیم ا.ت
خشکم زد
ا.ت:منظورت اینه که... رسما اعلام کنیم؟
جیمین:دقیقا،من عاشقتم ا.ت مطمئنم پدر مادرم خوشحال میشن
♡شب♡
- ۲۰۹
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط