part

#part_10
آخرای مهمونی بود همه دیگه داشتن بساتشون جمع میکردن میرفتن
خدمتکارایی که واسه جشن امشب گرفته بودن داشتن خونه رو تمیز میکردن
اصال نفهمیدم کی شروع شد کی تموم شد
همش نشسته بودم رو این مبل یه میلی مترم از جام تکون نخوردم
اصال کیک بریدن؟
کادو هارو چی؟
به من چه بابا
بلند شدم رفتم تو اتاقم
درو نبسته بودم که مامان اومد تو اتاقم
رها-بفرما تو دم در بده
مامان-کارت داشتم
رها-میشنوم
مامان-بشین تا بهت بگم
نشستم رو تخت که اونم اومد کنارم نشست
مامان-امروز با نگار)مامان طاها( حرف زدم
رها-خو به من چه
مامان-یه تصمیمی گرفتیم که به تو و.....طاها مربوطه
پوکر بهش نگاه گردم
رها-چه وجه اشتراکی بین منو اون اصکل هس که تصمیمتون به ما دوتا مربوطه؟
مامان-رها درست حرف بزن
رها-خو باشه...حاال بگو چه تصمیمی گرفتید
مامان-امسال طاها هم میخواد کنکور بده تو همون رشته ای که تو میخوای و به همون دالیل مزخرف تو که هم خودت میدونی هم
من کسی نیست که بهت کمک کنه پس تنها راهش اینه امسال تو و طاها باهم درس بخونید اینطور شانست برای قبولی بیشتره
رها-اما مامان....
مامان-رها تو سه ماه بیشتر وقت نداری تو این سه ماه هم باید کارای عملتو انجام بدی هم دانشگاهتو کارای اقامتتم که هست من
تمام این کارارو انجام میدم و فقط از تو میخوام که درستو بخونی و چوب الی چرخم نکنی کمکیم ازت نمیخوام
خیلی جدی اینا رو بهم گفت
دیگه جرعت نکردم حرف تو حرفش بیارم
همه اینا به خاطر من بود نمیخوام اذیتش کنم
خودش به اندازه کافی با بابا درگیره
به سمت در رفت که صداش زدم
رها-مامان....
مامان-رها فکر میکنم به اندازه کافی برات توضیح داده باشم
جعبه کادو رو از تو جیبم در اوردم و به سمتش گرفتم
رها-تولدت مبارک
لبخند زد و کادوشو ازم گرفت
مامان-مرسی عزیزم
نا خو آگاه خودمو پرت کردم بغلش که اونم دستاشو دور حلقه کردم
وقتی تو بغلش بودم دیگه ترسی نداشتم
انرژی میگرفتم واس ادامه زندگیم
واسه ادامه راهم...
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۰)

#part_11 کولمو انداختم رو دوشم از تو جاکفشی بوتامو برداشتم ...

#part_1۲ کالفه کتابمو بستم هیچی سرم نمیشد اعصاب درس خوندن ن...

#part_9 #رها کلم تو گوشیم بود داشتم پابجی بازی میکردم که ناز...

#part_8 پوکر خیره شده بودم به دیوار رو به روم اخه به اینم م...

فرار من

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط