من فقط اینو می دونم که

من فقط اینو می دونم که
آخرای #پاییز بود ...
درست همین موقع ها ...
یه جایی روی یه کاغذ که هنوز نخوندم ،
چند بار نوشتی دوسم داری!
و بعد پاره اش کردی ...
درست همون جایی که آدرسشو نمی دونم ،
پشت پنجره ای که نمی دونم باز بود یا بسته ،
نشستی و #قهوه تو تا آخر سر کشیدی ....
کتابی را که نویسنده اش رو نمیشناسم، ورق زدی ...
و به آهنگی که اسمش رو نمی دونم
گوش کردی و
تا خود شب ، در عالم خیالت
منی را که هنوز نمی شناختی ،
....قضاوت کردی !
#زهره_حدادی


#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

زانو‌ زده ام برای زیارت!پشتِ ادراکِ فصلِ نگاهش...در دلخوشیِ ...

در انتهای کوچه آذر دختریست به نام یلدا.با موهای بلند و مشکی،...

کاش خورشید بودم،تا هر صبح پلک هایت رانوازش کنم و ...گونه های...

گر چه با دوریِ او زندگی ام نیست ولی،یادِ او می دَمَدَم جان ب...

#تکپارتی#درخواستیوقتی بعد از چند روز بر میگرده خونه ومیبینه ...

تکپارتی دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …ایرپادت رو داخل گ...

قانون چهارم:تغییر از خودمون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط