Saqi Eshq

Saqi Eshq:
داستان_کوتاه

زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد.?

عاشقم عاشق اون بالاسری...
دیدگاه ها (۱۳)

همه گویند به تعجیل ظهورش صلواتای کاش که امروز بگویند به تبر...

#آناهیتا

Saqi Eshq:خیابان ها را آذین میبندیمکوچه ها را آب و جارو میکن...

Saqi Eshq:چه انتظارعجیبیتو بین منتظران همعزیز من چه غریبیعجی...

⊰ྀུ──❥✿❊ ⃟🌸❊✿❥──⊰ྀུ⊰📚داستان کوتاه#تبسم_شفاء_دهنده:دختربچه ا...

در شهر شلوغ و سرد "بی‌رحمی"، مردی میانسال به نام "نوید" زندگ...

چرا درایران طلاق عاطفی ومحضری بالاست؟؟                      ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط