armyaa is talking

army_aa is talking:

📜:سطر اول داستان ما....
Part 13
کم‌کم فهمیدم
مشکل فقط دلتنگی نیست.
من از دوست داشتن خسته شده بودم.

از اینکه دلم لرزیده بود،
از اینکه وابسته شده بود،
از اینکه اجازه داده بودم
کسی این‌قدر عمیق وارد زندگی‌ام شود.

همه‌چیز تمام شده بود
اما اثرش مانده بود.
مثل خستگی بعد از گریه‌ای طولانی
که حتی وقتی اشک‌ها تمام می‌شوند
بدنت هنوز درد می‌کند.

دیگر حوصله‌ی حرف زدن نداشتم.
نه درباره‌ی او،
نه درباره‌ی خودم.
توضیح دادن حالم
خودش یک کارِ سنگین بود.

شب‌ها
روی تخت دراز می‌کشیدم
و به سقف خیره می‌شدم.
نه به گذشته فکر می‌کردم،
نه به آینده.
فقط
هیچ‌چیزی نمی‌خواستم.

نه پیام،
نه توجه،
نه حتی آرامش.

گاهی با خودم می‌گفتم:
«کاش هیچ‌وقت شروع نمی‌شد.»
نه از روی پشیمانی،
از روی خستگی.

دوست داشتن
وقتی نصفه‌کاره رها می‌شود
آدم را بی‌اعتماد نمی‌کند…
آدم را خالی می‌کند.

من خالی شده بودم
و نمی‌دانستم
چطور باید دوباره خودم را پر کنم.
دیدگاه ها (۰)

army_aa is talking:📜:سطر اول داستان ما....Part 14فکر می‌کردم...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 15مدتی طول ک...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 12بعد از جدا...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ماPart 11داستان از جایی...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 16کم‌کم دیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط