ریای فرشتۀ گمشده در طبیعت

"رؤیای فرشتۀ گمشده در طبیعت""
"تو قشنگ ترین چیزی هستی که بعد از مدت ها سیاهی دیدم!"صداش داشت منو محو زیبایی خودش میکردم داشتم بهش نگاه میکردم به سورتش به موهاش که به شدت لخت بود و به چشمای آبی براقش که به شدت خاص بود
"من؟با منی؟" برام سوال شده بود چون واقعا من هیچ وقت خودمو تو این 20سال ندیده بودم
"آره خیلی جیگری!"
"جدا!من هیچ وقت خودمو ندیدم"چند ثانیه مکث کردم و چیزی گفتم که انتظارشو نداشتم"اولین باری که دیدمت وجود خودمو حس میکردم انگار هزاران ستاره در رگهام جریان داشت"
"مگه میشه؟"میدونم هضمش براش سخته حواسم به صورتش بود و تو چشمش زل زده بودم که یه چیزی توجهم رو جلب کرد دستاشو داشت با حال عجیبی رو زمینی که بینمون فاصله ایجاد کرده بود میکشید
از همین راه باریک چشمه ای جوشید آب رودخانه توش جریان داشت اونو با دستاش داشت کنترل میکرد آب به طرز عجیبی تو هوا دقیقا رو به رومون ایستاده بود شاخه های درخت های دورتادورشو مثل یه قاب پر کردن
"اینم عکس تو!"وقتی به اون آب نگاه کردم تصویری رو دیدم که واقعا حیرت کرده بودم
موهام بافته شده از تارهای مهتاب بود که مثل آبشار نقره میدرخشید
"بزار من بگم"1ثانیه مکث کرد انگار میدونست دارم به چی فک میکنم"چشمات حاله ای از کهکشانه و بال هات شفاف تر از شیشه با رگهای از رنگین کمان که با هر تکان نور میپاشن "
دیدگاه ها (۳)

"سقوط در میان نور ها"من همچنان چشم دوخته بودم به اون تصویری ...

بریم ادامه رمان؟

فصل دوم"قدم‌زدن در کهکشانِ "بی خیال،آسمون همچنا تاریک بود، ا...

شروع داستان فصل اول *تنهایی* تو دنیایی که زندگی میکردم کسی ج...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط