اشک حسرت پارت

#اشک حسرت #پارت.....



سعید :
آسمان : سعید...
- آسمان ...
آسمان : ساکت شدی ...چی می خواستی بگی
سعید : از کادوم خوشت اومد امشب انداخته بودی
آسمان : خیلی قشنگه
الانم گردنمه وتو دستم
کادو بهش یه گردنبند نقره داده بودم

- بهترش رو برات می خرم


آسمان : خیلی دوسش دارم حتا اگه یه تیکه سنگم بود دوسش داشتم


- منم دوست داری


خندید ومن چقدر احساس می کردم خنده هاش رو دوست دارم

آسمان : بیشتر از هر کسی وچیزی تو دنیا

- مثلا ...


آسمان : سعید برو تو صدات داره می لرزه


- خوبه منتظرم اعتراف کنی ؟

باز خندید وگفت : باید بری تو اتاقت تا اعتراف کنم

- میرم

آسمان : الان ...منتظرتم سعید

گوشی رو قطع کرد لبخند زدم واز حیاط پشتی رفتم داخل چقدر گرم بود خونه تو سکوت مطلق بود رفتم اتاقم وبه خواسته ای اون رفتم رو تخت وشماره اش رو گرفتم به دو بوق نرسید جواب داد آروم حرف می زد وصداش حالمو دگرگون می کرد

- یجوری حرف می زنی انگار کسی پشت دراتاقته

آسمان : نه کسی نیست می خوام برات قصه بگم تا بخوابی

خندیدم وگفتم : نمی ترسی بد عادت بشم ؟

آسمان : نه خیلی هم دوست دارم

- منتظر قصه اتم


برام قصه ای دیو پری رو تعریف می کرد ومن بجای خواب کلی خندیده بودم

آسمان : سعید

- جونم


سکوت کرد وبعدگفت : جانت سلامت بخواب دیگه دیر وقته صبح میری سر کار اذیت میشی

- تو هم می خوابی

آسمان : می خوابم


- شب بخیر

آسمان : شبت خوش

گوشی رو قطع کردم وسرمو تو بالش فرو کردم مثله بچه های هفده هجده ساله شده بودم ولی آسمان خیلی اجیب بود واصلا از حرف زدن باهاش خسته نمی شدم
دیدگاه ها (۲۸)

#اشک حسرت #پارت ۴۸آسمان : امید وهدیه سخت مشغول خرید بودن وب...

#اشک حسرت #پارت ۴۸آسمان : - سعید کارای مادرت چی شد لبخندی ز...

#اشک حسرت #پارت ۴۶آسمان : رفتم تو اتاقم وآماده خواب می شدم ...

#اشک حسرت #پارت ۴۵آسمان : همه منتظر به من نگاه می کردن لبخن...

Blackpinkfictions پارت ۲۲

خاطرات من

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط