رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۲۳

ارسلان: شما از فردا یا پس فردا تشریف بیارید سر کار

دیانا: لبخندی زدم و تشکر کردم از اتاقش بیرون اومدم باز قیافه بردیا و دیدم اخم و نشوندم بین ابرو هام پسره ی پرو جلوم وایستادم محکم گفتم میشه برید کنار

بردیا: صداش کمی بلند و محکم بود ترسیدم کارمندا بفهمن و کنار رفتم

دیانا: زیره لب ن.ک.ب.ت.ی بارش کردم و از شرکت اومدم بیرون محیط شرکت خوب بود رئیسش منشی کامند هارم به جشم دیدم خوب بودن مشکل من بردیا بود گوشیم زنگ خورد ستایش بود جانم

ستایش: چیشد استخدامت کرد

دیانا: با حالت غم لب زدم نه

ستایش: معلوم بود آنقدر بد اخلاقه رئیسش
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۲۴دیانا: تعجب کردم و یهو با شادی گفتم استخ...

سلام سلاممم😘🍓🥭روز جهانی دختر به همه دخترا پیج تبریک میگم 😇ان...

رمان بغلی من پارت ۲۲ارسلان: در باز شد و همون دختری که تو کاف...

رمان بغلی من پارت ۲۱دیانا: رفتم به آدرسی که داده بود چشمم به...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط