برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند

برادران یوسف وقتی می‌خواستند یوسف را به چاه بیفکنند

یوسف لبخندی زد

یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟

این جا که جای خنده نیست

یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی می‌تواند به من اظهار دشمنی کند

با این که برادران نیرومندی دارم ؟

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد

تا بدانم که غیر از خدا تکیه گاهی نیست
دیدگاه ها (۶)

انسان هایی هستندکه دیوار بلندت را می بینندولی به دنبال همان ...

ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻢﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ...ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ...ﻣﻲ ...

قوی کسی است که,نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند، و نه اجازه م...

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ :- ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟- ﻧﻪ .- ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟- ﻧﻪ .- ﭼﺮﺍ ﮔﺮ...

در ژرفای وجود هر انسانی گلادیاتوری خاموش است؛ نه در میدان خو...

💠حدیث : بی نیازترین مردم🔘امام سجاد (علیه السلام) فرمودند:🔰مَ...

#حکایت‌ های پندآموزگویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط