عشق بی پایان من

پارت ۶:
ویو هیونجین:
نمیدونم چرا وقتی داشتم با اون دختره صحبت میکردم تپش قلب گرفته بودم . احتمالا از سر عصبانیت بوده . قطعا چیز دیگه ای نیست .
هان:اهای اقا هیونجین . تو فکری (با لحن شیطنت)
هیونجین :من؟ نه بابا .داشتم فکر میکردم .
هان:مطمئنی به اون دختره فکر نمیکنی؟(لبخند )
هیونجین:هان بس کن . معلومه که به اون فکر نمیکنم . اصلا دلیلی نداره من به اون فکر کنم . تازه میخواست در اتاقو به زور باز کنه .طلبکارم که بود و......
هان:باشه باشه فهمیدم . کف کردی.
هیونجین:خوبه پس. من میرم دوش بگیرم تو ام لباسارو مرتب کن
هان:ای باباااااااا چرا مننننننممم؟؟ باشه(اخم)
ویو ا.ت :
وقتی رسیدیم به اتاقمون در اتاق زده شد رفتم درو باز کردم اقای کیم بود .
اقای کیم:سلام خانم ا.ت میخواستم بگم که ما دو هفته خارج از کره هستیم به دلیل تور اعضا . مشکلی که ندارین؟؟
ا.ت :نه ما مشکلی نداریم .
هارین :درسته .
اقای کیم:خوبه پس .ببخشید که مزاحمتون شدم . به کارتون برسین . فردا ساعت ۱ به مکانی بیاید که لوکیشنشو براتون فرستادم .
ا.ت:بله حتما ممنونم.
درو بستم و برگشتم سمت هارین.
ا.ت:مثل اینکه تو این دو هفته کلی کار داریم.
هارین:از همین الانم خستم .
ا.ت:(خنده)میدونم معلومه .
هارین:میگما به نظرت شب با هم بریم بیرون ؟
ا.ت : به نظرت میتونی اوسکول باید زود بخوابیم فردا ساعت ۶ بلند شیم کارارو انجام بدیم :
هارین :🤬😡
ا.ت:😏😬
فردا:
دیدگاه ها (۰)

بچه ها چرا هیچکس هیچ ریکشنی نمیده ؟ نه لایکی نه کامنتی🥲🥺بد م...

عشق بی پایان من

عشق بی پایان من

عشق بی پایان من

عشق بی پایان من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط