Part

Part ³⁷
ا.ت ویو:
ا.ت:تو هیچ حقی در قبال من نداری
تهیونگ پوزخندی زد و بیشتر بهم نزدیک شد و منم بیشتر عقب رفتم..کمرم داشت داد میگرفت انقدر که به عقب خم شده بودم..
تهیونگ:کسی با همسرش اینجوری صحبت نمیکنه
ا.ت:ما فقط روی کاغذ زن و شوهر محسوب میشیم نه توی واقعیت
تهیونگ ازم فاصله گرفت و منم صاف ایستادم..تهیونگ صاف زل زده بود توی چشمام و این منو بیشتر عصبانی میکرد
ا.ت:تو مگه خودت یه قرار داد باهام نبستی گفتی توی هیچ کدوم از کارهام دخالت نکن تا دخالت نکنم..
تهیونگ با خونسردی نگاهم میکرد..اخمامو بیشتر کشیدم توی هم و رفتم سمت در اتاق..موقع رفتن با پاهام محکم زدم روی پاش و از اتاق رفتم بیرون و در رو محکم بستم و رفتم توی اتاقم..پسره پرو..رفتم توی بالکن و روی صندلی که اونجا بود نشستم تا کمی حالم عوض بشه..سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشمامو بستم..حرف های تهیونگ توی سرم اکو میشد


تهیونگ:من همسرتم و حق اینو دارم که واست تعیین تکلیف کنم


کسی با همسرش اینجوری صحبت نمیکنه


خیلی دوست داشتم بدونم چه تاکیدی روی همسر بودنش در قبال من داره..دیگه به چیزی فکر نکردم..مدتی بعد چشمامو باز کردم و رفتم داخل اتاق..

چند روزی بود که از سِنا خبری نبود و این منو خیلی خوشحال میکرد..توی حیاط روی تاب نشسته بودم و تاب میخوردم..تازه اول صبح بود و نسیم خنکی میوزید..ساعت شیش از خواب بیدار شده بودم و بعد از اون دیگه خوابم نبرد و تصمیم گرفتم بیام توی حیاط..درحال نگاه کردن به اطرافم بودم که تهیونگ با عجله از خونه اومد بیرون و سوار ماشینش شد و از در بزرگ حیاط بیرون رفت..همیشه کارش همین بود صبح زود میرفت نصف شب برمیگشت..سرم رو چرخوندم و دوباره مشغول نگاه کردن به اطرافم شدم..از روی تاب بلند شدم و سمت پشت خونه رفتم..اونجا هم کلی درخت داشت به علاوه یک زیر زمین..هیچ وقت کنجکاو نشده بودم که ببینم داخلش چیه..اما امروز بدجور دلم میخواست بدونم چی داخل شهر مه همیشه درش قفله..از پله ها پایین رفتم تا رسیدم به در زیر زمین..اروم دست گیره رو کشیدم و در کمال ناباوری در باز بود..با باز کردن در ترس و دلهره به سراغم اومد..همه جا تاریک بود..اصبا دوست نداشتم وارد زیر زمین بشم اما از طرفی حس کنجکاویم بهم غلبه کرده بود..اورین قدم رو برداشتم و وارد زیر زمین شدم..چراغ گوشیم رو روشن کردم و با اولین چیزی که دیدم تنم یخ کرد..

ادامه دارد 🍷

حمایت فراموش نشه🍷
دیدگاه ها (۱)

Part ³⁸ا.ت ویو:با اولین چیزی که دیدم بدنم یخ کرد..روی زمین خ...

Part ³⁹ا.ت ویو:قبل از اینکه وارد اتاقش بشه صداش زدما.ت:تهیون...

Part ³⁶ا.ت ویو:تا به من رسید توقف کرد گفتتهیونگ:همسر کیم تهی...

Part ³⁵ا.ت ویو:از جام بلند شدم و رفتم پایین توی اشپز خونه..ب...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط