باید بهار اینجوری بگذره

باید بهار اینجوری بگذره
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،
قربون صدقشون میره و بهشون آب میده..
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین..
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده..
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها
شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ
بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره
صبح با بوی نم بارون بلند شی؛
وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه
#محسن_صفری #خاطرات
دیدگاه ها (۱)

تصور می‌کردم دیگر به او فکر نمی‌کنم، اما کافی بود لحظه‌ای در...

جستجو کن عشق را در گرمیِ آغوشِ من #فریدون_مشیری #عاشقانه

شعبده‌باز بود،گفت دوستت دارم!و من پرنده شدم...! #زهره_میرشکا...

می روم،خنده به لب،خونین دلمی روم از دل من دست بدار #فروغ_فرخ...

یه حوض گرد قشنگ آبی رنگ وسط حیاط داشتیم که از هر فرصتی استفا...

میان عشق و درد ---پارت اول:صبح بود و نور خورشید آرام روی پنج...

همیشگی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط