دانشگاه مرگ پارت یازدهم
تویه قدمی مین سو اومد که دست مین سو رو گرفتم و بردم پشت خودم :《یه قدم دیگه بیا جلو که بهت نشون بدم خطر ناک یعنی چی...گمشو عقب 》
《خیلی خب ..ولی اون باید بره بیرون 》
جونگ هیون :《هی..جو جهیون ..به کارما اعتقاد داری ؟》
《تو چی میگی این وسط بچه خوشگل》
جونگ هیون یقه ی پسرک رو گرفت،من هنوز دست مین سو رو سفت چسبیده بودم به پیرهنم چنگ میزد:《میگم به کارما اعتقاد داری یا نه ؟》
《ا..آره اعتقاد دارم..》
جونگ هیون :《اِ..جدی ؟پس باید بدونی کار هتی امروزت به خودت برمیگرده 》
مین سو دستش رو کشید و اومد بیرون موهای دم اسبی شل شده بود :《صدایی بشنوم واقعا خطر ناک میشم ...هوی تو..جو چی چی بودی؟حالا هرچی ،چشم های کورت رو وا کن ببین ،زخمم هنوز سر جاشه ،خیلی دوست دارم تو هم بدونی چقدر میسوزه ولی حیف اگر زخمیت کنم حیوون آزاری حساب میشه، من میرم بیرون زنده و سالن برمیگردم تو و ایندفعه این تویی که باید بری بیرون (محکم)》
از محکم بودن مین سو خوشحال بودم جوری جلوش وایساده بود که انگار یه کوهه و هیچ کس نمیتونه ازجاش تکونش بده ولی نگرانم چون این دفعه نمیخواد بره تو دل خطر میخواد خود خطر رو بسازه
《تو یه زنی و نمیتونی بیشتر از سه ساعت بیرون بمونی همین الانم که زنده ای به خطر به خاطر مرد هایین که دوران ما مرد ها بهتر از شما هاییم》
《اِ؟که این طور خب پس مرد مملکت ،اگر من بعد از سه روز برگشتم داخل و سالم بودم زنده بودم ،تو باید بری بیرون ولی تو چهار روز چون تو گفتی مردی دیگه برتری ازم ..چطوره ؟اینطوری هم اگر من خطری داشته باشم خنثی میشه دوما خودم رو ثابت میکنم سوما تو روی منو کم میکنی چطوره ؟》
《خیلی خب،.قبوله 》
باهم دست دادن وایسا الان مین سو ورق رو برگردوند نه ؟ایول ولی سه روز میخواد بره ؟من دق میکنم:(
مین سو :《جونگ کوک یه مقدا غذای سرد و لوازم بهداشتی و پزشکی بهم بده وآب 》
مصممه،جدیه ،هیچ شکی رو تو چشم ههای خشمگینش نمیبینم پس..بهش اعتماد میکنم
《خیلی خب...هرچی تو بخوای برات محیا میکنم》
تو یه کوله وسایل مورد نیاز مین سو رو میذارم جو جیهون میاد بالا سرم دارم غذا ها رو میذارم داخل کیف دستی میزنه به شونه ام ک تو گوشم میگه:《دختر کوچولوت میمیره..مطمئن باش》
سر تکون میدم :《آه.. هیچ وقت آنقدر دلم نخواسته بزنم یکی رو خفه کنم ..ولی خب میدونی مشکلت خیلی بزرگه ،اگر زنده برگرده چی ؟اون گیتار زدن بلده (بلند میشم و دست میذارم رو کارت شناسایش)ولی باتوجه به رشته اا فکر نمیکنم تک بلد باشی..حقوق ..چ.. چقدرم تو طرفدار عدالتی احمق 》
کیف رو برمیدارم و با طعنه از کنارش رد میشم مین سو دم دره منتظره .نترسه،جونگ هیون کنارشه
میرسم بهش کیف رو ازم میگیره میندازه رو دوشش دستش رو فشار میدم ..نمیخوام رهاش کنم از رها کردنش میترسم میدونم از پسش برمیاد ولی..من همیشه ترس از دست دادن دیگران تو وجودم میمونه:《..قرارمون سه روز دیگه ..همینجا..سالم..فهمیدی ؟》
سرتکون میده :《فهمیدم ,توهم رهبر ارومی باش..و اون جو جهیون رو برام نگه دار ..سالم خیلیم خوام بدونم چی تو چنته داره》
《خیلی خب ولی قول بده ..سالم برگردی پیشم ..بعدش..میشی دوست دخترم》
《دوست ..دخترت ؟》
《اوهوم..شرطش اینکه سالم بمونی 》
💚ویو مین سو خجالت تمام وجودم رو گرفت گردش خون رو توی رگ هام حس میکردم بیشتر شده لبخندی زد که توی غذا خوری که طلوع خورشید اونو زینت داده بود میدرخشید موهاش هنوز شلختگی خودش رو داره
دستم رو میگیره و یه ساندویچ میذاره کف دستم :《خوب غذا بخور》
توی دلم میگم:[توهم همین طور]
فقط سر تکون میدم و جونگ هیون میاد کنارم وایمیسته نگاهی سرد بهم میندازه کل عمرش همین طور بوده ،دستی به شونه آن میزنه و بهم قوت قلب میده ،من از پسش برمیام در باز میشه دستم رو با نا امیدی از دست جونگ کوک میکشم و میرم بیرون در پشت سرم بسته میشه
《خیلی خب ..ولی اون باید بره بیرون 》
جونگ هیون :《هی..جو جهیون ..به کارما اعتقاد داری ؟》
《تو چی میگی این وسط بچه خوشگل》
جونگ هیون یقه ی پسرک رو گرفت،من هنوز دست مین سو رو سفت چسبیده بودم به پیرهنم چنگ میزد:《میگم به کارما اعتقاد داری یا نه ؟》
《ا..آره اعتقاد دارم..》
جونگ هیون :《اِ..جدی ؟پس باید بدونی کار هتی امروزت به خودت برمیگرده 》
مین سو دستش رو کشید و اومد بیرون موهای دم اسبی شل شده بود :《صدایی بشنوم واقعا خطر ناک میشم ...هوی تو..جو چی چی بودی؟حالا هرچی ،چشم های کورت رو وا کن ببین ،زخمم هنوز سر جاشه ،خیلی دوست دارم تو هم بدونی چقدر میسوزه ولی حیف اگر زخمیت کنم حیوون آزاری حساب میشه، من میرم بیرون زنده و سالن برمیگردم تو و ایندفعه این تویی که باید بری بیرون (محکم)》
از محکم بودن مین سو خوشحال بودم جوری جلوش وایساده بود که انگار یه کوهه و هیچ کس نمیتونه ازجاش تکونش بده ولی نگرانم چون این دفعه نمیخواد بره تو دل خطر میخواد خود خطر رو بسازه
《تو یه زنی و نمیتونی بیشتر از سه ساعت بیرون بمونی همین الانم که زنده ای به خطر به خاطر مرد هایین که دوران ما مرد ها بهتر از شما هاییم》
《اِ؟که این طور خب پس مرد مملکت ،اگر من بعد از سه روز برگشتم داخل و سالم بودم زنده بودم ،تو باید بری بیرون ولی تو چهار روز چون تو گفتی مردی دیگه برتری ازم ..چطوره ؟اینطوری هم اگر من خطری داشته باشم خنثی میشه دوما خودم رو ثابت میکنم سوما تو روی منو کم میکنی چطوره ؟》
《خیلی خب،.قبوله 》
باهم دست دادن وایسا الان مین سو ورق رو برگردوند نه ؟ایول ولی سه روز میخواد بره ؟من دق میکنم:(
مین سو :《جونگ کوک یه مقدا غذای سرد و لوازم بهداشتی و پزشکی بهم بده وآب 》
مصممه،جدیه ،هیچ شکی رو تو چشم ههای خشمگینش نمیبینم پس..بهش اعتماد میکنم
《خیلی خب...هرچی تو بخوای برات محیا میکنم》
تو یه کوله وسایل مورد نیاز مین سو رو میذارم جو جیهون میاد بالا سرم دارم غذا ها رو میذارم داخل کیف دستی میزنه به شونه ام ک تو گوشم میگه:《دختر کوچولوت میمیره..مطمئن باش》
سر تکون میدم :《آه.. هیچ وقت آنقدر دلم نخواسته بزنم یکی رو خفه کنم ..ولی خب میدونی مشکلت خیلی بزرگه ،اگر زنده برگرده چی ؟اون گیتار زدن بلده (بلند میشم و دست میذارم رو کارت شناسایش)ولی باتوجه به رشته اا فکر نمیکنم تک بلد باشی..حقوق ..چ.. چقدرم تو طرفدار عدالتی احمق 》
کیف رو برمیدارم و با طعنه از کنارش رد میشم مین سو دم دره منتظره .نترسه،جونگ هیون کنارشه
میرسم بهش کیف رو ازم میگیره میندازه رو دوشش دستش رو فشار میدم ..نمیخوام رهاش کنم از رها کردنش میترسم میدونم از پسش برمیاد ولی..من همیشه ترس از دست دادن دیگران تو وجودم میمونه:《..قرارمون سه روز دیگه ..همینجا..سالم..فهمیدی ؟》
سرتکون میده :《فهمیدم ,توهم رهبر ارومی باش..و اون جو جهیون رو برام نگه دار ..سالم خیلیم خوام بدونم چی تو چنته داره》
《خیلی خب ولی قول بده ..سالم برگردی پیشم ..بعدش..میشی دوست دخترم》
《دوست ..دخترت ؟》
《اوهوم..شرطش اینکه سالم بمونی 》
💚ویو مین سو خجالت تمام وجودم رو گرفت گردش خون رو توی رگ هام حس میکردم بیشتر شده لبخندی زد که توی غذا خوری که طلوع خورشید اونو زینت داده بود میدرخشید موهاش هنوز شلختگی خودش رو داره
دستم رو میگیره و یه ساندویچ میذاره کف دستم :《خوب غذا بخور》
توی دلم میگم:[توهم همین طور]
فقط سر تکون میدم و جونگ هیون میاد کنارم وایمیسته نگاهی سرد بهم میندازه کل عمرش همین طور بوده ،دستی به شونه آن میزنه و بهم قوت قلب میده ،من از پسش برمیام در باز میشه دستم رو با نا امیدی از دست جونگ کوک میکشم و میرم بیرون در پشت سرم بسته میشه
- ۳.۰k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط