پارت ۱۶۳
چند دقیقه از «شب بخیر» گذشته بود. سکوت هنوز بینشون بود، فقط صدای نفسهای آرام ات و گاهی خشخش باد از پشت پنجره.
جونگکوک، بدون اینکه چشم باز کنه، گفت:
– «ات… برام یه آهنگ بخون.»
ات کمی چرخید، صداش گرفته و خوابآلود بود:
– «الان؟ نصف شبه.!»
جونگکوک لبخند کمرنگی زد.
– «آره، الان. فقط یه کم… صدات آرومم میکنه.»
ات چند لحظه سکوت کرد، بعد نفس عمیقی کشید و با صدایی پایین و گرم شروع کرد به خوندن؛ آهنگی آرام، با ریتمی نرم و ملایم. صدای ات پر از حس بود، نه بلند، نه نمایشگرانه فقط یه زمزمهی واقعی، از ته دل.
جونگکوک چرخید سمتش. با چشمهای نیمهباز، دستش رو گذاشت کنار ات و سرش رو آروم گذاشت روی سینهاش. صدای قلب ات و آهنگش با هم یکی شده بودن، مثل دو موج آرام روی یه دریا.
ات لحظهای مکث کرد، ولی چیزی نگفت. فقط خوندنش رو ادامه داد. دستش بیاختیار رفت روی موهای جونگکوک و همونطور که میخوند، آروم تارهاشو نوازش کرد.
وقتی آهنگ تموم شد، جونگکوک با صدای خسته و آرومی گفت:
– «الان دیگه آروم شدم…«
ات لبخند زد و گفت:
– «خوبه«
جونگکوک، بدون اینکه چشم باز کنه، گفت:
– «ات… برام یه آهنگ بخون.»
ات کمی چرخید، صداش گرفته و خوابآلود بود:
– «الان؟ نصف شبه.!»
جونگکوک لبخند کمرنگی زد.
– «آره، الان. فقط یه کم… صدات آرومم میکنه.»
ات چند لحظه سکوت کرد، بعد نفس عمیقی کشید و با صدایی پایین و گرم شروع کرد به خوندن؛ آهنگی آرام، با ریتمی نرم و ملایم. صدای ات پر از حس بود، نه بلند، نه نمایشگرانه فقط یه زمزمهی واقعی، از ته دل.
جونگکوک چرخید سمتش. با چشمهای نیمهباز، دستش رو گذاشت کنار ات و سرش رو آروم گذاشت روی سینهاش. صدای قلب ات و آهنگش با هم یکی شده بودن، مثل دو موج آرام روی یه دریا.
ات لحظهای مکث کرد، ولی چیزی نگفت. فقط خوندنش رو ادامه داد. دستش بیاختیار رفت روی موهای جونگکوک و همونطور که میخوند، آروم تارهاشو نوازش کرد.
وقتی آهنگ تموم شد، جونگکوک با صدای خسته و آرومی گفت:
– «الان دیگه آروم شدم…«
ات لبخند زد و گفت:
– «خوبه«
- ۱۱.۶k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط