چشم نقره ا
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶³
حاضر بود همه چی شو بده تا فقط صبح ها با صدای نفس زدن های پسر کوچولوش بلند شه. اینکه توی تخت هی وول میخوره و انگشت شصتش رو توی دهنش میکنه و با اون چشمای کپی جونگکوک بهش زل میزنه زیباترین صحنه دنیا بود براش. اما خب بزارید اون روی شیطونش رو هم بگم. به محض اینکه دید پاپاش بیداره درجا بغض الکی کرد و با دست و پا زدن و زل زدن توی چشمای پاپاش خودشو لوس کرد و گریه کرد.
من: اه خدایا، متاسفانه یا خوشبختانه این وجح شم با جونگکوک برده، همیشه خدا گشنه است. پسرش رو بغل کرد که دید هانمین درجا بغضش از بین رفت و خندید و به لباسش از قسمت سینه اش چنگ زد. لبخندی به کارای گول زننده هانمین زد و لپش رو که داشت تپل میشد رو گاز گرفت.
جونگکوک با موهای ژولیده و خمیازه کشان داخل شد. در حالی که مسواک میزد گفت: مانان و دادا سب باجم مهنونمون کردنخ.
جوری که بلند زیر خنده زد باعث شد جونگکوک و هانمین که داشت شیر میخورد با تعجب بهش نگاه کنن.
رایحه شیرینش توی اتاق پخش شد و مسبب این شد جونگکوک با مسواک تو دهنش و چشمای خابالود لبخند احمقانه ایی بزنه.(میدونید منظورم از چشم های خابالود جونگکوک چیه؟ همون گردالیی های کیوتی که وقتی از خواب بیدار میشه پلک نمیزنه و هنوز لود نشده و من براش میمیرم) 😭
درحالی که با یه دست هانمین رو بغل کرده بود با دست دیگش مشغول مرتب کردن تخت شد.
من: واقعا؟ مطمئنم خانم بزرگ فقط به خاطر اینکه دلش برای هانمین تنگ میشه دعوتمون میکنه.
جونگکوک از توی دستشویی با دهن پر اب هوم بلندی گفت که باعث لبخند دوباره اش شد.
من: حالا چیشد سوجین اول صبحی هانمین رو اورد؟
درحالی که رگ ایرانی جونگکوک بالا زده بود، دستاش رو با پشت شلوارش خشک کرد و گفت: مثل اینکه پسرم خیلی اذیتش کرده و نزاشته دیشب بخوابه.
اهی کشید و به پسرش که همچنان سرش با شیر خوردن گرم بود نگاهی کرد و گفت: احساس میکنم سوجین و هانمین باهم کنار نمیان. سوجین پرستار خوبیه فقط انگار از پس رام کردن این شیطون برنمیاد.
غرغر کرد: من که بهت گفتم پرستار نگیریم، تو گوش نکردی. هانمین پیش تو و من ارومه اما به بقیه که میرسه وحشی میشه.
من: خب با، باباش برده دیگه.
جونگکوکی که سرش تا ته توی یخچال بود و دنبال خوراکی با شنیدن این حرف نگاه تیزی به جیمین کرد و ابروهاش با شیطنت بالا پرید که باعث شد پسرک اب دهنش رو پرسروصدا قورت بده: م..منظورم این..بود که ب..با خو..دم برده.
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶³
حاضر بود همه چی شو بده تا فقط صبح ها با صدای نفس زدن های پسر کوچولوش بلند شه. اینکه توی تخت هی وول میخوره و انگشت شصتش رو توی دهنش میکنه و با اون چشمای کپی جونگکوک بهش زل میزنه زیباترین صحنه دنیا بود براش. اما خب بزارید اون روی شیطونش رو هم بگم. به محض اینکه دید پاپاش بیداره درجا بغض الکی کرد و با دست و پا زدن و زل زدن توی چشمای پاپاش خودشو لوس کرد و گریه کرد.
من: اه خدایا، متاسفانه یا خوشبختانه این وجح شم با جونگکوک برده، همیشه خدا گشنه است. پسرش رو بغل کرد که دید هانمین درجا بغضش از بین رفت و خندید و به لباسش از قسمت سینه اش چنگ زد. لبخندی به کارای گول زننده هانمین زد و لپش رو که داشت تپل میشد رو گاز گرفت.
جونگکوک با موهای ژولیده و خمیازه کشان داخل شد. در حالی که مسواک میزد گفت: مانان و دادا سب باجم مهنونمون کردنخ.
جوری که بلند زیر خنده زد باعث شد جونگکوک و هانمین که داشت شیر میخورد با تعجب بهش نگاه کنن.
رایحه شیرینش توی اتاق پخش شد و مسبب این شد جونگکوک با مسواک تو دهنش و چشمای خابالود لبخند احمقانه ایی بزنه.(میدونید منظورم از چشم های خابالود جونگکوک چیه؟ همون گردالیی های کیوتی که وقتی از خواب بیدار میشه پلک نمیزنه و هنوز لود نشده و من براش میمیرم) 😭
درحالی که با یه دست هانمین رو بغل کرده بود با دست دیگش مشغول مرتب کردن تخت شد.
من: واقعا؟ مطمئنم خانم بزرگ فقط به خاطر اینکه دلش برای هانمین تنگ میشه دعوتمون میکنه.
جونگکوک از توی دستشویی با دهن پر اب هوم بلندی گفت که باعث لبخند دوباره اش شد.
من: حالا چیشد سوجین اول صبحی هانمین رو اورد؟
درحالی که رگ ایرانی جونگکوک بالا زده بود، دستاش رو با پشت شلوارش خشک کرد و گفت: مثل اینکه پسرم خیلی اذیتش کرده و نزاشته دیشب بخوابه.
اهی کشید و به پسرش که همچنان سرش با شیر خوردن گرم بود نگاهی کرد و گفت: احساس میکنم سوجین و هانمین باهم کنار نمیان. سوجین پرستار خوبیه فقط انگار از پس رام کردن این شیطون برنمیاد.
غرغر کرد: من که بهت گفتم پرستار نگیریم، تو گوش نکردی. هانمین پیش تو و من ارومه اما به بقیه که میرسه وحشی میشه.
من: خب با، باباش برده دیگه.
جونگکوکی که سرش تا ته توی یخچال بود و دنبال خوراکی با شنیدن این حرف نگاه تیزی به جیمین کرد و ابروهاش با شیطنت بالا پرید که باعث شد پسرک اب دهنش رو پرسروصدا قورت بده: م..منظورم این..بود که ب..با خو..دم برده.
ادامه در کامنت اول👇🏻
- ۶.۱k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط