من آن بانویپاییزم

من آن بانوی"پاییزم"...
من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ می‌ریزم...
نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است...
چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...که نم دار از حضور خیس باران است...
منم بانوی "پاییزی"

"فروغ فرخزاد"
دیدگاه ها (۱)

هیچکس ﺭﺍﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪگیتان ﺧﻄـــــﺎﺏ ﻧﮑنید ...ﯾﺎﺩتان ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﺩﻣﻬﺎ...

هر وقت حس کردی نیازی نداری به گذشته فکر کنی و ببینی چه کارای...

قدیم ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود ...مثل روغن چرخ خیاطی...

هرچیزکه درزندگیتان اتفاق مى افتد خوب است، حتی اتفاقات به ظاه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط