یک دقیقه دو دقیقه سه دقیقه

یک دقیقه ،، دو دقیقه ،، سه دقیقه ..
بدون هیچ وقفه‌ای بدون اینکه کنترلی روی نگاهشون داشته باشن به هم خیره بودن . انگار هر دو از نگاه هم چیزی رو جست‌وجو می‌کردن . نگاه قهوه‌ای مرد مثل نقاشی های گنگ داوینچی توی موزه‌ی پاریس بود و نگاه پسر مثل یه کتاب فرانسوی بود که انگار توی هر خط اون به اندازه ده بار نوشته شده بود ژُتیم «دوستت دارم»
نگاه پسر واضح بود ! قرینه‌ی مشکی چشمهاش رنگ شیرین عشق رو فریاد می‌کشید .. این زیبا نیست ؟
و اما توصیف پسر از نگاه مرد مغرور رو به روش چی بود ؟!
اینکه اون چشمهای قهوه‌ای مثل قهوه‌ی تلخی بودن که دوست داشت تمام روز اون‌ها رو بنوشه . بیاید بگیم پریشون بود . پریشون وجود اون مرد . چی شد که قلبش برای تجربه‌ی عشق گنجایش پیدا کرد.
دیدگاه ها (۱)

بهم بگو..من چطور میتونم بیخیال وجودِ سرشار از آرامشت بشم؟! چ...

دلم می‌خواست بنویسمش اما بوی دلچسب سیگارهای نعنائيش توی کلما...

+نقطه ضعفت چیه کیم تهیونگ-اون+تو یه سروانی اینکه نباید نقطه ...

تو ارامش شب هام بودی مثل صدای بارون تو یه شب رویایی تو روح م...

black flower(p,284)

آرامش در برزخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط