عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۷۳ (。☬。)
لباس بلند و سفید مانندش را برداشت سپس با دیدن برهنه گی اش لرزی به تندش افتاد .. ٫ نه میونشی نگران نباش هیچی نمیشه ٫ بعد از عوض کردن لباسش اش از حمام بیرون آمد آن لباس تا حدی بلند بود که تنها کفش های میونشی را معلوم میکرد .. میونشی معذب به سمت تخت هجوم برد .. جیمین روی مبل روبه رو تخت نشسته بود و انکار با تبلت اش ور میرفت .. میونشی آروم روی تخت نشست سپس موهای بلندش روی شانه هایش انداخت و به تاجه تخت تکیه داد انگار منتظر بود .. ولی جیمین فعلا سژش به شدت شلوغ بود برگه ای تو دستش گرفت .. در این فاصله نیم ساعتی گذشت .. هنوز هم میونشی منتظر بود کمی چشم های شخواب آلوده شد ولی تند پلک زد .. جیمین وقتی کارش. تموم شد خسته تبلت اش را روی میز انداخت و به مبل تکیه داد .. با دیدن میونشی پلک زد و کمی خجالت زده گفت: ای وای فراموش کردم .. میخواستی حرف بزنیم .. ولی این لباس بیرونی رو عوض کنم میام
میونشی خجالت زده گفت : باشه مشکی نیست
جیمین برگه ها را جمع کرد سپس بعد از برداشت لباسش به سمت حمام رفت .. و میونشی را تنها گذاشت .. ٫ اگه بخواد بگه زنمی باید با هم اینو رسمی کنیم چی.. چی بهش بگم .. بگم بهم وقت بده این جوری که نمیشه چند وقت چند روز چند ماه منتظر باشه بلخره که ٫ با خس داغ شدن صورتش سری تکون داد سپس پلک زد و زانو هایش را جمع کرد و سر شونه لباس را بالا آورد خراش در باعث خراب شدن افکارش شد .. جیمین با شلوار و بافت روغنی رنگ موهای بهم ریخته سمت تخت هجوم برد بلافاصله کنار میونشی روی تخت ولی سمت تخت خودش نشست به تاج تخت تیکه داد : خوب ببخشید منتظر موندی ..
میونشی سری تکون داد : نه اشکالی نداره ..
جیمین : خب قشنگ معلومه که میخواهی چیزه مهمی بگی
میونشی با چشم های بزرگ نگاهش کرد : از کجا میدونید ؟
جیمین آروم روی تخت دراز کشید سپس با لبخند و شیطونی گفت: خوب شناختی با خانوما دارم
میونشی تند پرسید : خانوما؟ ..
جیمین : بزار حدس بزنم .. تند روی تخت نشست سپس با اختیارم گفت: نه خودتون بگید .. میشنوم
میونشی دستش را در دست دیگرش گذاشت و محکم مالید کمی در ذهنش فکر کرد بلاخره لب زد : من .. آمادگی هیچی رو ندارم هیچی منظورم رو متوجه میشید .. نمی....تونم اینقدر زود .. وارد رابطه با شما بشم .. لطفا بهم وقت بدین .. تا با شما آشنا بشم ..
پلک زد و همانند به تخت سفید خیره بود .. جیمین دست به سینه به تاج تخت تیکه داد سپس آروم نگاهش کرد : .. باشه خودمم بهش فکر کرده بود ..٫ این تنها دروغی بود که به ذهنم رسید ٫
(。☬。)پارت ۷۳ (。☬。)
لباس بلند و سفید مانندش را برداشت سپس با دیدن برهنه گی اش لرزی به تندش افتاد .. ٫ نه میونشی نگران نباش هیچی نمیشه ٫ بعد از عوض کردن لباسش اش از حمام بیرون آمد آن لباس تا حدی بلند بود که تنها کفش های میونشی را معلوم میکرد .. میونشی معذب به سمت تخت هجوم برد .. جیمین روی مبل روبه رو تخت نشسته بود و انکار با تبلت اش ور میرفت .. میونشی آروم روی تخت نشست سپس موهای بلندش روی شانه هایش انداخت و به تاجه تخت تکیه داد انگار منتظر بود .. ولی جیمین فعلا سژش به شدت شلوغ بود برگه ای تو دستش گرفت .. در این فاصله نیم ساعتی گذشت .. هنوز هم میونشی منتظر بود کمی چشم های شخواب آلوده شد ولی تند پلک زد .. جیمین وقتی کارش. تموم شد خسته تبلت اش را روی میز انداخت و به مبل تکیه داد .. با دیدن میونشی پلک زد و کمی خجالت زده گفت: ای وای فراموش کردم .. میخواستی حرف بزنیم .. ولی این لباس بیرونی رو عوض کنم میام
میونشی خجالت زده گفت : باشه مشکی نیست
جیمین برگه ها را جمع کرد سپس بعد از برداشت لباسش به سمت حمام رفت .. و میونشی را تنها گذاشت .. ٫ اگه بخواد بگه زنمی باید با هم اینو رسمی کنیم چی.. چی بهش بگم .. بگم بهم وقت بده این جوری که نمیشه چند وقت چند روز چند ماه منتظر باشه بلخره که ٫ با خس داغ شدن صورتش سری تکون داد سپس پلک زد و زانو هایش را جمع کرد و سر شونه لباس را بالا آورد خراش در باعث خراب شدن افکارش شد .. جیمین با شلوار و بافت روغنی رنگ موهای بهم ریخته سمت تخت هجوم برد بلافاصله کنار میونشی روی تخت ولی سمت تخت خودش نشست به تاج تخت تیکه داد : خوب ببخشید منتظر موندی ..
میونشی سری تکون داد : نه اشکالی نداره ..
جیمین : خب قشنگ معلومه که میخواهی چیزه مهمی بگی
میونشی با چشم های بزرگ نگاهش کرد : از کجا میدونید ؟
جیمین آروم روی تخت دراز کشید سپس با لبخند و شیطونی گفت: خوب شناختی با خانوما دارم
میونشی تند پرسید : خانوما؟ ..
جیمین : بزار حدس بزنم .. تند روی تخت نشست سپس با اختیارم گفت: نه خودتون بگید .. میشنوم
میونشی دستش را در دست دیگرش گذاشت و محکم مالید کمی در ذهنش فکر کرد بلاخره لب زد : من .. آمادگی هیچی رو ندارم هیچی منظورم رو متوجه میشید .. نمی....تونم اینقدر زود .. وارد رابطه با شما بشم .. لطفا بهم وقت بدین .. تا با شما آشنا بشم ..
پلک زد و همانند به تخت سفید خیره بود .. جیمین دست به سینه به تاج تخت تیکه داد سپس آروم نگاهش کرد : .. باشه خودمم بهش فکر کرده بود ..٫ این تنها دروغی بود که به ذهنم رسید ٫
- ۶.۳k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط