درذهناو
#در_ذهن_او
ᴾᴬᴿᵀ ¹
از خواب پرید . دوباره همون کابوس همیشگی . دیگه نتونست بخوابه . از جاش بلند شد . ساعت چهار صبح بود . از اتاقش خارج شد . داشت به طرف اشپزخونه میرفت که دید لینو هنوز بیداره . وارد اتاق لینو شد .
_تو چرا هنوز بیداری .
همونطور که روی میزش نشسته بود و در حال نوشتن ادامه کتابش بود گفت :
+تو چرا نخوابیدی
_من... دوباره خواب دیدم
+دوباره فلیکس؟
_اره
+هان ، فراموش کن اتفاقات دو سال پیش و
_اهان . دقیقا چطور؟
+هان بفهم . دیگه فلیکس و هیونجین نیستننن(با داد)
_من چطور میتونم رفیقمو فراموش کنم لینوووو
+هرکاری میخوای بکنی بکن . برو بخواب
_خوابم نمیبره
+پس مزاحم من نشو
_چیشششش . حالا مزاحمم شدم؟
+وای هان تروخدا برو
هان پوکر فیس از اتاق لینو خارج شد و رفت تو اشپزخونه . یک بطری آب از یخچال دراورد و چند قورت خورد و بعد نشست رو مبل .
دقایقی گذشت که لینو از اتاقش خارج شد و رفت کنار هان نشست :
+برو بخواب . مریض میشی
_تو نگران من نباش
+چرا اینطوری حرف میزنی
_لینو تروخدا ولم کن دیگه
+باشه . اومدم بهت بگم من فردا تا شب خونه نیستم .
_کجا میخوای بری؟
+برای چان مشکلی پیش اومده . باید برم پیشش
_باشه
هان از روی مبل بلند شد و رفت سمت اتاقش و روی تخت دراز کشید . بعد از دقایقی خوابش برد .
نمیدانم چرا همش این جور سناریو ها میاد توی ذهنم
ᴾᴬᴿᵀ ¹
از خواب پرید . دوباره همون کابوس همیشگی . دیگه نتونست بخوابه . از جاش بلند شد . ساعت چهار صبح بود . از اتاقش خارج شد . داشت به طرف اشپزخونه میرفت که دید لینو هنوز بیداره . وارد اتاق لینو شد .
_تو چرا هنوز بیداری .
همونطور که روی میزش نشسته بود و در حال نوشتن ادامه کتابش بود گفت :
+تو چرا نخوابیدی
_من... دوباره خواب دیدم
+دوباره فلیکس؟
_اره
+هان ، فراموش کن اتفاقات دو سال پیش و
_اهان . دقیقا چطور؟
+هان بفهم . دیگه فلیکس و هیونجین نیستننن(با داد)
_من چطور میتونم رفیقمو فراموش کنم لینوووو
+هرکاری میخوای بکنی بکن . برو بخواب
_خوابم نمیبره
+پس مزاحم من نشو
_چیشششش . حالا مزاحمم شدم؟
+وای هان تروخدا برو
هان پوکر فیس از اتاق لینو خارج شد و رفت تو اشپزخونه . یک بطری آب از یخچال دراورد و چند قورت خورد و بعد نشست رو مبل .
دقایقی گذشت که لینو از اتاقش خارج شد و رفت کنار هان نشست :
+برو بخواب . مریض میشی
_تو نگران من نباش
+چرا اینطوری حرف میزنی
_لینو تروخدا ولم کن دیگه
+باشه . اومدم بهت بگم من فردا تا شب خونه نیستم .
_کجا میخوای بری؟
+برای چان مشکلی پیش اومده . باید برم پیشش
_باشه
هان از روی مبل بلند شد و رفت سمت اتاقش و روی تخت دراز کشید . بعد از دقایقی خوابش برد .
نمیدانم چرا همش این جور سناریو ها میاد توی ذهنم
- ۵.۰k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط