گمشده منپارت
گمشده من/پارت۳
(مرد بلوند) :
/م.. من... من کاری نکردم.. ا.. آل فور وان گفت اینکار رو کنم/
(باکوگو) :
/صبر کن ببینم تو.... تو همون تووایس از لیگ ویلن هایی؟ سریع گورتو از اینجا گم کن مرتیکه دو هزاری،،اگه بخوای همچین کاری کنی اول باید منو بکشی/تووایس با نگرانی دوید و از بیمارستان زد بیرون ولی سرنگ جا مونده. برش داشتم و بیرون رفتم که توی راه آیزاوا سنسه و چند تا از بقیه بچههای کلاس رو دیدم.
(آیزاوا) :
/باکوگو، توهم اینجایی؟.... وایسا.. اون سرنگ چیه تو دستت؟ /
(باکوگو) :
اوراراکا، تودوروکی هم اومده بودن. /اتفاقی خاصی نیفتاده فقط یکی از اعضای لیگ ویلن ها سعی داشت اینو به دکو تزریق کنه ولی خب فراریش دادم/آیزاوا سنسه و بقیه با نگرانی بهم نگاه میکردن.
(اوراراکا) :
/الان ... حال دکو خوبه؟)/
(باکوگو) :
/اره، ولی خوابیده و بدنش حسابی آسیب دیده/ آیزاوا سنسه و بقیه به سمت اتاق دکو رفتن.
--۱۰دقیقه بعد--
(آیزاوا) :
«دویدن سمت باکوگو» /باکوگو! اون.... اون سرنگ.. مقداری ازش وارد سرم دکو شده بود و الان دکو بیدار نمیشه/
(باکوگو) :
توی یک لحظه همه ی خوراکی هایی که داشتم میبردم ریخت زمین/ها؟ /
(آیزاوا) :
/خیله خب... تو برو پیش بقیه و اون سرنگ رو بده به من، با آلمایت و کاراگاه سوکائوچی درباره اش تحقیق میکنیم... راستش هنوز آلمایت از این موضوع بی خبره.. /سرنگ رو از باکوگو گرفتم و به سرعت به سمت پایگاه پلیس رفتم.
(باکوگو) :
یعنی همش تقصیر منه؟ اگه.... اگه یکم زود تر واکنش نشون میدادم یا.... یا اگه از همون اول کنار دکو میموندم شاید این اتفاق نمی افتاد..
مایل به حمایت؟ نظر.؟
(مرد بلوند) :
/م.. من... من کاری نکردم.. ا.. آل فور وان گفت اینکار رو کنم/
(باکوگو) :
/صبر کن ببینم تو.... تو همون تووایس از لیگ ویلن هایی؟ سریع گورتو از اینجا گم کن مرتیکه دو هزاری،،اگه بخوای همچین کاری کنی اول باید منو بکشی/تووایس با نگرانی دوید و از بیمارستان زد بیرون ولی سرنگ جا مونده. برش داشتم و بیرون رفتم که توی راه آیزاوا سنسه و چند تا از بقیه بچههای کلاس رو دیدم.
(آیزاوا) :
/باکوگو، توهم اینجایی؟.... وایسا.. اون سرنگ چیه تو دستت؟ /
(باکوگو) :
اوراراکا، تودوروکی هم اومده بودن. /اتفاقی خاصی نیفتاده فقط یکی از اعضای لیگ ویلن ها سعی داشت اینو به دکو تزریق کنه ولی خب فراریش دادم/آیزاوا سنسه و بقیه با نگرانی بهم نگاه میکردن.
(اوراراکا) :
/الان ... حال دکو خوبه؟)/
(باکوگو) :
/اره، ولی خوابیده و بدنش حسابی آسیب دیده/ آیزاوا سنسه و بقیه به سمت اتاق دکو رفتن.
--۱۰دقیقه بعد--
(آیزاوا) :
«دویدن سمت باکوگو» /باکوگو! اون.... اون سرنگ.. مقداری ازش وارد سرم دکو شده بود و الان دکو بیدار نمیشه/
(باکوگو) :
توی یک لحظه همه ی خوراکی هایی که داشتم میبردم ریخت زمین/ها؟ /
(آیزاوا) :
/خیله خب... تو برو پیش بقیه و اون سرنگ رو بده به من، با آلمایت و کاراگاه سوکائوچی درباره اش تحقیق میکنیم... راستش هنوز آلمایت از این موضوع بی خبره.. /سرنگ رو از باکوگو گرفتم و به سرعت به سمت پایگاه پلیس رفتم.
(باکوگو) :
یعنی همش تقصیر منه؟ اگه.... اگه یکم زود تر واکنش نشون میدادم یا.... یا اگه از همون اول کنار دکو میموندم شاید این اتفاق نمی افتاد..
مایل به حمایت؟ نظر.؟
- ۲.۲k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط