پارت ۳
دنیای ناشناخته: شروع از پایان
همگی روی زمین نشسته بودیم که پرسیدم :شما چطوری اینجایید» میتسوری گفت:« نمیدونم اما وقتی بیدار شدم روی درخت بودیم ایگورسان هم بیهوش بود بعد با ضربه از روی درخت همراه کابورا افتاد رو تو .» همچین میگه رو من انگار عادیه هی زندگی .نزوکو وسط میتسوری و اوبانای نشسته بود که فکر کنم جای خوبی ننشسته چون اوبانای عصبانی بود خخخخخ یهو صدای دوستای خل و چلم را شنیدم زنیتسو: تانجیرو تانجیرو تو حالت خوبه»
اینوسکه :آهای گونپاچیرو من دارم میام»
بدوبدو به سمتشون دویدم و بغلشون کردم 🙂🙂
«اینوسکه زنیتسو شما زنده این من خیلی خوشحالم»
زنیتسو محکم زد پس کله ام «پسره ی یه چشمی ما چرا باید بمیریم هان راستی نزوکو »کجاست «نزوکو من اینجام» زنیتسو «آهان ها چی شده چرا نزوکو یه شیطانه» من:« نمیدونم از موقعی که بیدار شده همینطوریه» اینوسکه «خیله خب من گشنمه یچی بده بخوریم» میتسوری :«من موچی ساکورا دارم کسی می خواد» همگی« مننننن» ایگورو «من سیرم» نزوکو« منم پیازم »همه خندیدیم و ایگورو به نزوکو نگاه میکرد وللش همگی روی زمین نشستیم و شروع کردیم به خوردن اما ایگورو نخورد نمیدانم به خدا با حس بوی اهریمن از جام بلند شدم بوش آشنا بود و نزکو هم بلند شد که دختر تماری و پسر پیکانی رو دیدم مگه اونا رو به کمک خانم تامایو و یوشیرو سان نابود نکرده بودیم
همگی روی زمین نشسته بودیم که پرسیدم :شما چطوری اینجایید» میتسوری گفت:« نمیدونم اما وقتی بیدار شدم روی درخت بودیم ایگورسان هم بیهوش بود بعد با ضربه از روی درخت همراه کابورا افتاد رو تو .» همچین میگه رو من انگار عادیه هی زندگی .نزوکو وسط میتسوری و اوبانای نشسته بود که فکر کنم جای خوبی ننشسته چون اوبانای عصبانی بود خخخخخ یهو صدای دوستای خل و چلم را شنیدم زنیتسو: تانجیرو تانجیرو تو حالت خوبه»
اینوسکه :آهای گونپاچیرو من دارم میام»
بدوبدو به سمتشون دویدم و بغلشون کردم 🙂🙂
«اینوسکه زنیتسو شما زنده این من خیلی خوشحالم»
زنیتسو محکم زد پس کله ام «پسره ی یه چشمی ما چرا باید بمیریم هان راستی نزوکو »کجاست «نزوکو من اینجام» زنیتسو «آهان ها چی شده چرا نزوکو یه شیطانه» من:« نمیدونم از موقعی که بیدار شده همینطوریه» اینوسکه «خیله خب من گشنمه یچی بده بخوریم» میتسوری :«من موچی ساکورا دارم کسی می خواد» همگی« مننننن» ایگورو «من سیرم» نزوکو« منم پیازم »همه خندیدیم و ایگورو به نزوکو نگاه میکرد وللش همگی روی زمین نشستیم و شروع کردیم به خوردن اما ایگورو نخورد نمیدانم به خدا با حس بوی اهریمن از جام بلند شدم بوش آشنا بود و نزکو هم بلند شد که دختر تماری و پسر پیکانی رو دیدم مگه اونا رو به کمک خانم تامایو و یوشیرو سان نابود نکرده بودیم
- ۴.۷k
- ۲۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط