رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۸۶
دیانا: سرم و کج کردم که روی شونش قرار گرفت مرسی که هوامو داری
ارسلان: تو تمام زندگیه منی برای این نباید تشکر کنی
دیانا: لبخندی بهش زدم اومد ببوستم که نفس چهار دست و پا وارد اتاق شد سرم و از رو شونه ارسلان برداشتم و به سمتش رفتم و بغلش کردم
ارسلان: خر مگس بابا الان باید بیای
دیانا: ارسلانننن
ارسلان: غلط کردم
دیانا: روبه نفس گفتم مامان دورت بگرده چطوری از تختت اومدی پایین تو بغلم غلتی خورد خندم گرفت پله هارو اینجوری اومدی شلوارکی که پاش کرده بودم و زدم بالا و با دیدن زانوهای صورتی شدش کمی عصبی شدم
ارسلان: قند عسل بابا براچی اومدی اینجا نگفتی یه چیزیت میشه
پارت ۸۶
دیانا: سرم و کج کردم که روی شونش قرار گرفت مرسی که هوامو داری
ارسلان: تو تمام زندگیه منی برای این نباید تشکر کنی
دیانا: لبخندی بهش زدم اومد ببوستم که نفس چهار دست و پا وارد اتاق شد سرم و از رو شونه ارسلان برداشتم و به سمتش رفتم و بغلش کردم
ارسلان: خر مگس بابا الان باید بیای
دیانا: ارسلانننن
ارسلان: غلط کردم
دیانا: روبه نفس گفتم مامان دورت بگرده چطوری از تختت اومدی پایین تو بغلم غلتی خورد خندم گرفت پله هارو اینجوری اومدی شلوارکی که پاش کرده بودم و زدم بالا و با دیدن زانوهای صورتی شدش کمی عصبی شدم
ارسلان: قند عسل بابا براچی اومدی اینجا نگفتی یه چیزیت میشه
- ۳.۵k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط