عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۵۲
تهیونگ پلک زد و نگاهش در کاسه چشم چرخاند و به مین جی خیره شد چشم در چشم یک برق خواست .. در چشم های مین جی میبود .. تهیونگ برای هزارمین بار به این حقیقت پی برد .. که چشم های مین جی اون را در قفس زندانی میکرد .. نگاه مین جی یک زندان و حکم نزدیک کردن بهش را میداد بلاخره بعد از ثانیه های زیاد این سکوت شکست
تهیونگ: تو منو تو نگاهت میکشونی سمت خودت
مین جی تند تند بلک زد و بی توجه شانه ای بالا انداخت : اینقدر هم خوشگل نیستم ..
تهیونگ بدون هیچگونه فکری دستش را بلند کرد و نرم روی گونه دخترک کشید سپس پلک های لرزید دخترک روی هم گذاشته شد ..
تهیونگ: تو ... خیلی خوشگلی.. خیلی
مین جی خودش هم متوجه نمیشد و حالی به شدت گونه هایش قرمز و گوش هایش داغ بودن .. تهیونگ انگشت اش را روی گونه مین جی کشید سمت گردنش : تو داغ کردی ؟
مین جی ریز خندید سپس خندش را جمع کرد : نه هوا گرمه
تهیونگ دستش را روی پشت گردن مین جی کشید و ازش درخواست نزدیک کردن صورتش را کرد .. مین جی میفهمید که او را مسخ خودش کرده حتی متوجه اینکه .. میخواست او را ببوسه ..
مین جی سرش را خم کرد و پلک هایش روی هم شد تهیونگ نرم نفس کشید و میخواست که نفس هایش را در صورت مین جی رها کند تا او را بیشتر به این عشق بازی دعوت کند ..
لبش را نوازش و با حالت نرم روی چونه مین جی کشید و باز نفس عمیقی کشید تا گرمای بیشتر بهش بده .. ریز و بیش از حد ... نرم چونش را بوسید تا حدی که حس میکرد فشار نرمی بهش داد و تنها آن ها بو کشید .. مین جی به شدت حر دقیقه میخواست که لب نرمش حکم به لبای تهیونگ بشه .. خودش زمزمه کنان نزدیک به لبای تهیونگ گفت : ... ما عاشق هم نیستیم ..
لحظه ای پلک های مخملی برجسته تهیونگ از روی هم برداشته شد و در کسری ثانیه ای بلند شد .. مین جی شوکه شد و این تصور را ازش نداشت .. تهیونگ پلک زد و گیج مانند به اطراف نگاه کرد محکم و در نگاهش حاصل از خشم و نفرت زل زد به مین جی محکم تند گفت : اینجا چیکار میکنی ها .. مین جی پر یک ثانیه شوکه نگاهش کرد و اصلا بکل یادش رفته بود که تهیونگ دوقطبی هستش ..
مین جی : چرا اینجوری میگی ..
تهیونگ اخم کرد و عصبی نگاه ازش گرفت : تو بودی که ازم فرار کردی الان چرا اومدی .. اینجا ها .. چرا ما اینجاییم
ابرو های مین جی بالا پرید و حالا متوجه قطوه دوم شوهرش شد هر دو پاهایش را سمت شکمش جمع کرد و به درخت تکیه داد بی توجه گفت : چطوری خوبی ؟
پارت ۱۵۲
تهیونگ پلک زد و نگاهش در کاسه چشم چرخاند و به مین جی خیره شد چشم در چشم یک برق خواست .. در چشم های مین جی میبود .. تهیونگ برای هزارمین بار به این حقیقت پی برد .. که چشم های مین جی اون را در قفس زندانی میکرد .. نگاه مین جی یک زندان و حکم نزدیک کردن بهش را میداد بلاخره بعد از ثانیه های زیاد این سکوت شکست
تهیونگ: تو منو تو نگاهت میکشونی سمت خودت
مین جی تند تند بلک زد و بی توجه شانه ای بالا انداخت : اینقدر هم خوشگل نیستم ..
تهیونگ بدون هیچگونه فکری دستش را بلند کرد و نرم روی گونه دخترک کشید سپس پلک های لرزید دخترک روی هم گذاشته شد ..
تهیونگ: تو ... خیلی خوشگلی.. خیلی
مین جی خودش هم متوجه نمیشد و حالی به شدت گونه هایش قرمز و گوش هایش داغ بودن .. تهیونگ انگشت اش را روی گونه مین جی کشید سمت گردنش : تو داغ کردی ؟
مین جی ریز خندید سپس خندش را جمع کرد : نه هوا گرمه
تهیونگ دستش را روی پشت گردن مین جی کشید و ازش درخواست نزدیک کردن صورتش را کرد .. مین جی میفهمید که او را مسخ خودش کرده حتی متوجه اینکه .. میخواست او را ببوسه ..
مین جی سرش را خم کرد و پلک هایش روی هم شد تهیونگ نرم نفس کشید و میخواست که نفس هایش را در صورت مین جی رها کند تا او را بیشتر به این عشق بازی دعوت کند ..
لبش را نوازش و با حالت نرم روی چونه مین جی کشید و باز نفس عمیقی کشید تا گرمای بیشتر بهش بده .. ریز و بیش از حد ... نرم چونش را بوسید تا حدی که حس میکرد فشار نرمی بهش داد و تنها آن ها بو کشید .. مین جی به شدت حر دقیقه میخواست که لب نرمش حکم به لبای تهیونگ بشه .. خودش زمزمه کنان نزدیک به لبای تهیونگ گفت : ... ما عاشق هم نیستیم ..
لحظه ای پلک های مخملی برجسته تهیونگ از روی هم برداشته شد و در کسری ثانیه ای بلند شد .. مین جی شوکه شد و این تصور را ازش نداشت .. تهیونگ پلک زد و گیج مانند به اطراف نگاه کرد محکم و در نگاهش حاصل از خشم و نفرت زل زد به مین جی محکم تند گفت : اینجا چیکار میکنی ها .. مین جی پر یک ثانیه شوکه نگاهش کرد و اصلا بکل یادش رفته بود که تهیونگ دوقطبی هستش ..
مین جی : چرا اینجوری میگی ..
تهیونگ اخم کرد و عصبی نگاه ازش گرفت : تو بودی که ازم فرار کردی الان چرا اومدی .. اینجا ها .. چرا ما اینجاییم
ابرو های مین جی بالا پرید و حالا متوجه قطوه دوم شوهرش شد هر دو پاهایش را سمت شکمش جمع کرد و به درخت تکیه داد بی توجه گفت : چطوری خوبی ؟
- ۳.۶k
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط