شعر تاچیهارا

دوستان سعی نکنین با ریتم بخونین بالاخره شعر وقتی ترجمه میشه به هم می ریزه🤝

در سوگ تابستان

روزگاری که گذشت
قلبم را طلا کرده است.
 برای اینکه زخمی نشویم،
تا زخم‌ها به زودی درمان شوند،
بین دیروز و فردا
یک خلیج عمیق نیلی ایجاد شده است.

چیزی که دور انداختم
یک تکه کاغذ کوچک بود که پر از اشک بود.
در میان امواج سفید کف آلود،
یک غروب،
همه، همه چیز ناپدید شد!
 با دنبال کردن خط داستان
مسافر شدم و ازروستاهای زیادی
روی دماغه های مهتابی، بسیاری از
زمین های گرم و خشک گذشتم.

اگر یادم می آمد! من می خواهم یک بار دیگر برگردم.
جایی که؟ به آن مکان (من خاطره ای از آن دارم
که منتظرش بودم و بی سر و صدا تسلیم شدم -)
دیدگاه ها (۲۵)

دارم یکی از رمانایی که نوجوون بودم نوشتمو میخونم

مسئله این نیست که پول ندارم از اینا بخرم🗿

دلم میخواد دلم خنک شه

یکم فتوشاپ برای روحیه لازمه🗿🤝😀🚬

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط