اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت125

مامان هووفی کشیدو پشت سرم وارد اتاق شد درو بستم و گفتم:

+چرا از طرف من به سما قول میدی که بعدش پشیمون بشی؟؟

مامان ابرویی بالا انداخت و گفت:

_کی گفته قراره پشیمون بشم؟؟

پوزخندی زدم و ادامه دادم:

+ چون که من اصلاً به این وصلت راضی نیستم و هرگز فکرشو نکن که بخوام با سما ازدواج کنم

با این حرفم انگار مامان استرس گرفت چون به سمتم اومد و دستمو گرفت و گفت:

_سالار جان این چه حرفیه که می‌زنی؟؟

+مامان لطفاً سعی نکن که راضیم کنی چون اصلاً امکان نداره هیچ جوره با سما ازدواج کنم

_پس می‌خوای با کی ازدواج کنی ؟سنت داره از ازدواج می‌گذره

تصمیم گرفتم آب پاکی رو بریزم رو دستشو همون چیزی که به بابا گفتم رو به مامان هم بگم

خیلی عادی تو چشماش زل زدم و گفتم :

من با آهو ازدواج می‌کنم

مامان با این حرفم با تعجب چشماشو گرد کرد و گفت:

_ چ؟ با این دختر خدمتکاره ؟؟اصلاً حرفشو نزن سالار چون هیچ جوری امکان نداره

+به هر حال من تصمیممو گرفتم
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت126_می‌ فهمی داری چی میگی سالار؟؟ تو می‌خ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت127چشمامو محکم روی هم فشار دادم و گفتم:+ ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت124_باشه مشکلی نیست فقط از تنهایی دربیام ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت123سیگارو روی لبم گذاشتم و خواستم زیرش فن...

کوکباسدی به پدر و مادرناتنی و خواهر ناتینیم گفتم _من تازه از...

پدر خوانده پارت۵کوکفوری دست جیمین رو گرفتم و از خونه زدیم بی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_233بهتر بود ازش میپرسیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط