نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد

نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد

شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد

رها را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد...
😙 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 💓 💓 💓 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔
دیدگاه ها (۱)

یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو یک روز نگشت خاطرم شاد از تو دان...

دلتنگ توام ای که به وصلت نرسیدم دیوانه چشمان توام حیف ندانی...

🌺 🍃 🌺 🍃 🍃 🌺 ❣ ✍ 🍃 ‌ تابحال ، از عسل ِ چشم کسی مَست شدی ؟...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط