خالی ام چون باغ بودا خالی از نیلوفرانش

خالی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانش
خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس  و  تنهایی ِمن، مانند لوط  و دخترانش

پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی
نیمی از آفاقم اما، نیمه یِ بی خاورانش

سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم
وین دل توفانی ام، دریای خون بی کرانش

پیش چشمم شهر را بر سر سیه چادر کشیده
روسری هــای عــزا از داغ دیـده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی
در نمی گیرد مرا، افسون ِ شهـر و دلبرانش

جنگجویی  خسته ام  بعد  از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پیغمبری رو در روی ناباورانش



#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۸)

#شفیعی_کدکنی

حرف های کوچکی در زندگی هستکه حسرت های بزرگی بر دلت می گذارند...

هیچ لذتی بالاتر از این نیستکه با کسی آشنا شویکه دنیا را مانن...

معنی عشقاسم کسی ست که در اوج خستگی لبخند بر لبت بیارد:-))

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط