آخرین
حرفهایی که آن روز با آن حال به من زدی مرا کشانید به سمت اشتباهی که نتیجه اش شده قرص های رنگارنگ. التماست کردم بروی دکتر. یک روز تمام دنبال بهترین روانشناس گشتم.
از من خواستی من هم با تو باشم. گفتی تنها نمی توانی و باید من هم باشم. گفتی میخواهی حرفهایی بزنی که لازم است من هم بشنوم...
اما روز قرار کنسل کردی. گفتی همینکه من برگشتم حالت بهتر شده...
حالا یکسال گذشته...
بهشتی که قرار بود بسازیم شد جهنم من...
و من این روزها تنهاتر از همیشه ام...
خیلی تنهاتر از زمانی که تو وارد زندگیم شدی...
و باید بجنگم برای زندگی معمولی و جنگیدن دست خالی و تنها اصلا کار ساده ای نیست...
سرت را درد نیاورم... امروز عصر نوبت آخر مشاوره و نظر نهایی است.
راضی شدم به دارو درمانی...
چون برای اینکه تنها بخواهم بجنگم خیلی خسته ام...
آدمی که مرده چه فرقی میکند با قرص یا بدون قرص. چه فرقی میکند دکترا بگیرد یا نگیرد...
چه فرقی میکند توی امتحانات مجبور شود با آرامبخش بخوابد یا نه...
میبینی... هیچ چیز مهم نیست...
همه اش زور زیادی است...
من یکسال برای حال تو جنگیده ام. با زمین، زمان، خودت و حتی خدا...
خیلی خسته تر از اینم که بخواهم برای خودم هم بجنگم...
من نیاز دارم این روزها به کسی مثل خودم که پای حال بدم بایستد...
من نیاز دارم به دلیلی برای دوباره بلند شدن از گوری که عشق برایم کنده بود...
دلیلی از جنس تو...
نامه ام تلخ شد... تمام نامه ها که نباید شیرین باشد... گاهی هم باید بنویسم چقدر بی تو زندگی سخت است...
اما با وجود همه این سختی و درد و رنج، هنوز هم دوستت دارم.
هنوز هم تا ته مانده توانم پای آرامشت می ایستم...
هنوز هم عاشقم...
از من خواستی من هم با تو باشم. گفتی تنها نمی توانی و باید من هم باشم. گفتی میخواهی حرفهایی بزنی که لازم است من هم بشنوم...
اما روز قرار کنسل کردی. گفتی همینکه من برگشتم حالت بهتر شده...
حالا یکسال گذشته...
بهشتی که قرار بود بسازیم شد جهنم من...
و من این روزها تنهاتر از همیشه ام...
خیلی تنهاتر از زمانی که تو وارد زندگیم شدی...
و باید بجنگم برای زندگی معمولی و جنگیدن دست خالی و تنها اصلا کار ساده ای نیست...
سرت را درد نیاورم... امروز عصر نوبت آخر مشاوره و نظر نهایی است.
راضی شدم به دارو درمانی...
چون برای اینکه تنها بخواهم بجنگم خیلی خسته ام...
آدمی که مرده چه فرقی میکند با قرص یا بدون قرص. چه فرقی میکند دکترا بگیرد یا نگیرد...
چه فرقی میکند توی امتحانات مجبور شود با آرامبخش بخوابد یا نه...
میبینی... هیچ چیز مهم نیست...
همه اش زور زیادی است...
من یکسال برای حال تو جنگیده ام. با زمین، زمان، خودت و حتی خدا...
خیلی خسته تر از اینم که بخواهم برای خودم هم بجنگم...
من نیاز دارم این روزها به کسی مثل خودم که پای حال بدم بایستد...
من نیاز دارم به دلیلی برای دوباره بلند شدن از گوری که عشق برایم کنده بود...
دلیلی از جنس تو...
نامه ام تلخ شد... تمام نامه ها که نباید شیرین باشد... گاهی هم باید بنویسم چقدر بی تو زندگی سخت است...
اما با وجود همه این سختی و درد و رنج، هنوز هم دوستت دارم.
هنوز هم تا ته مانده توانم پای آرامشت می ایستم...
هنوز هم عاشقم...
- ۴.۰k
- ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط