حکیم عسکر
آقای "عسکر حکیم" (به تاجیکی: Аскар Ҳаким) شاعر و دولتمرد تاجیک و رییس پیشین اتحادیهی نویسندگان تاجیکستان است.
(۴)
من میروم ز ساحل دریای موج خیز
در سنگ بند ساحل خود لال و بیصدا
دریا پر از سخن
دریا پر از نوا.
***
موج از برش گریزد و چو طفل شوخ سر
با جست و خیز پای مرا بیخبر کشد
دریا ولی چو مادر دل سوز مهربان بازش به بر کشد
***
گر زندگی است مادر غم خوار من چرا
هر لحظهام ز خویشتن آن طرد میکند
جانم به صد عذاب گرفتار میکند
هم لاف میزند که مرا مرد میکند.
(۵)
من عاشق عاشقترین
از عشق هم شایخترین
اما سه خواهر بردهام
از یک مَن صادقترین
این خواهران که همتنند
همچون گل یک گلشنند
یک دلبر من فارسیست
دیگر دری نازنین
تاجیکی هم سه دیگریست
دلبر کجا خوشتر از این
گویند هر چی دیگران
من عاشق سه خواهران.
(۶)
شامگه یا سحری چون برسند
به دیار دگر تازه بهار
برسد بوی بهشت از همه جا
بلبلان مست نوا در گل زار
***
مرغکان وطنم در آن جا
خوانش و چهچه و آوا نکنند
در دیار دگران هیچ گهی
جوجه و لانه و ماوا نکنند.
(۷)
غبار نیلی شبها بپیچاند مرا در خویش
قبای سبز برگم را بسوزد تفت تابستان
و در ریگ روان جز ریز کوچاکوچ گردان نیست
در این دوزخ که پا در خاک سوزد بال در افلاک.
(۸)
تواند گر به یادت سبز ماند کیست یا خود چیست؟
کنون من ریشههایم را به دست خود کنم از قعر
و با آن خاک کاندر بون من باقی است
کشانم خویش را از بحر و بر سوی زمین تو.
(۹)
چو میبارد شباشب برف بیاستاد
که میپوشد ره و پی راهی تنگ کهستان را
و بام کلبهها را، تا پگاهی میکند گور!
مرا نه در سپیدی
در سیاهی میکند گور!.
(۱۰)
شگفته صد چمن لاله در افق
خورشید را به دل نبود خواهش سفر
شاه سپهر گر نرود در کنار شام
آیا شود عروس شب آبستن سحر؟
(۱۱)
طفلکی افتان و خیزان میگذارد پا
لیک شاهین میرود آزاد در گردون
لیک ماهی میرود چالاک در دریا
لیک حتا مار پیچان میرود در ریگ.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
(۴)
من میروم ز ساحل دریای موج خیز
در سنگ بند ساحل خود لال و بیصدا
دریا پر از سخن
دریا پر از نوا.
***
موج از برش گریزد و چو طفل شوخ سر
با جست و خیز پای مرا بیخبر کشد
دریا ولی چو مادر دل سوز مهربان بازش به بر کشد
***
گر زندگی است مادر غم خوار من چرا
هر لحظهام ز خویشتن آن طرد میکند
جانم به صد عذاب گرفتار میکند
هم لاف میزند که مرا مرد میکند.
(۵)
من عاشق عاشقترین
از عشق هم شایخترین
اما سه خواهر بردهام
از یک مَن صادقترین
این خواهران که همتنند
همچون گل یک گلشنند
یک دلبر من فارسیست
دیگر دری نازنین
تاجیکی هم سه دیگریست
دلبر کجا خوشتر از این
گویند هر چی دیگران
من عاشق سه خواهران.
(۶)
شامگه یا سحری چون برسند
به دیار دگر تازه بهار
برسد بوی بهشت از همه جا
بلبلان مست نوا در گل زار
***
مرغکان وطنم در آن جا
خوانش و چهچه و آوا نکنند
در دیار دگران هیچ گهی
جوجه و لانه و ماوا نکنند.
(۷)
غبار نیلی شبها بپیچاند مرا در خویش
قبای سبز برگم را بسوزد تفت تابستان
و در ریگ روان جز ریز کوچاکوچ گردان نیست
در این دوزخ که پا در خاک سوزد بال در افلاک.
(۸)
تواند گر به یادت سبز ماند کیست یا خود چیست؟
کنون من ریشههایم را به دست خود کنم از قعر
و با آن خاک کاندر بون من باقی است
کشانم خویش را از بحر و بر سوی زمین تو.
(۹)
چو میبارد شباشب برف بیاستاد
که میپوشد ره و پی راهی تنگ کهستان را
و بام کلبهها را، تا پگاهی میکند گور!
مرا نه در سپیدی
در سیاهی میکند گور!.
(۱۰)
شگفته صد چمن لاله در افق
خورشید را به دل نبود خواهش سفر
شاه سپهر گر نرود در کنار شام
آیا شود عروس شب آبستن سحر؟
(۱۱)
طفلکی افتان و خیزان میگذارد پا
لیک شاهین میرود آزاد در گردون
لیک ماهی میرود چالاک در دریا
لیک حتا مار پیچان میرود در ریگ.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
- ۱.۵k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط