برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔


که اونا عاشق اینجور کار ها هستن و بخاطر همینه که همیشه خنده رو لبشونه...چطوری از این کار ها خوششون میاد...حالا اینا به کنار من رو برای چی میخواستن من که برای این کار ها خیلی کوچیک بودم چطوری میتونم از کار هایی که اون‌ها میخوان باهام بکنن زنده بمونم....

[یک ماه بعد_ویو لیا]

با سردرد خیلی شدیدی چشم هام رو باز کردم
اما باز نمیشد دستی به چشمام کشیدم و به اطراف نگاه کردم توی اتاق خودم بودم یهو در باز شد و جیا امد داخل
وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و سریع به طرفم امد و با ذوق گفت...
جیا:واییی لیااا..بالاخره بیدار شدی....
لیا: بالاخره؟ من مگه چقدر خواب بودم؟
جیا : یک ماهی میشه
لیا: چیییی یک ماه چرا انقدر زیادددد
جیا : ضربه ای که به سرت خورد خیلی شدید بود و زیاد خون میومد نمیدونم اون عوضی چطوری هولت داده بود که خون بیشتر موهای طلاییت رو قرمز کرده بود
وقتی گفت عوضی یاد اتفاق هایی که قبل بیهوش شدنم گذشت ، افتادم ...وای نه
یهو از روی تخت بلند شدم و نشستم که گوشم سوت کشید و سرم گیج رفت
گریه کردم و گفتم
لیا: ج..جیا....ا...ا.ت...ک..کجاست....
جیا سرشو پایین انداخت و با ناراحتی گفت...
جیا: بردنش
چی نه نه دخترم همه چیزم رو ازم گرفتن
اشک هام بیشتر از قبل سرازير شد و با صدای بلند گریه میکردم....جیا بغلم کرد و کمرم رو آروم نوازش کرد و با بغض گفت...
جیا:شییی...آروم.. باش..لیا
لیا: چطوری...چطوری میتونم آروم باشم...معلوم نیست توی این یک ماه چه بلاهایی سرش نیوردن
اون بچه‌س تحمل این سختی هارو نداره
جیا: نگران نباش....ا.ت بیشتر از سنش میفهمه و دختر عاقلیه...از پس خودش برمیاد
لیا: ولی...
اشک هام رو پاک کرد و آروم هولم داد که دوباره رو تخت دراز کشیدم و روم پتو کشید
جیا: یکم استراحت کن من میرم یه چیزی بیارم تا بخوری... به چیز های بد هم فکر نکن...
و رفت و در رو بست

جیا راست میگه ا.ت دختر باهوش و عاقلیه اما امیدوارم با اون زبونش و سرکشیاش کاری دست خودش نده...نود و نه درصد مطمئن بودم که هیچ وقت نمیتونم دوباره ببینمش.... فقط تنها خواسته‌ و آرزوم اینه که هر کجا که هست سالم و خوشحال باشه و آینده ی خوبی داشته باشه

\۸ سال بعد\
(۱۶ سالگی ا.ت)
{ویو ا.ت}

با پاهای برهنه ام در تاریکی شبِ فصل پاییز میدویدم نفس نفس میزدم یه ساعتی میشه که بدون هیچ توقفی دارم میدوم
به حشره های ریز و چیز های دیگه ای که به پاهام چسبیده بود نگاه نمیکردم
به بازوی سمت چپم که جای چنگ گرگ بود اهمیتی نمی‌دادم خونش داشت از انگشت هام چکه میکرد اما برام اصلا مهم نبود
فقط میخواستم سریع تر از این جنگل طلسم شده ی ترسناک بیرون بیام

به نظرتون در آینده قراره چه اتفاقی برای ا.ت بیوفته؟میتونه که دوباره لیا رو ببینه؟

شرط ها
۱۰۰ لایک
۵۵ کامنت
دیدگاه ها (۱۰۲)

بچه‌ها باید یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگممن هرگز برای هیت به...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟕صدای زوزه گرگ باعث شد سرعتم چند برابر شه....

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓[فردا صبح_ویو ا.ت]با سر و صدا های خیلی زی...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒رفتم و یه حوله برداشتم و پیچیدم دور خودم ...

پارت ۱۶ فیک مرز خون و عشق

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط