دل زود باورم را به کرشمهای ربودی

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
 
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
 
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
 
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
 
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
 
"رهی معیری"
دیدگاه ها (۲)

.امشب بیا و عشق را از ابتدا بنویسزیباترین احساس خود را، بی‌ر...

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرموچکه چکه می چکم...به سطر ها...

میزنم سازی بیا, امشب به سازم ساز کن دلبری کن از من و ...

پرورگاراشکوفایی روزت را سپاس میگویم که تاریکی شب را پایان می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط