مجلس میهمانی بود

مجلس میهمانی بود......

پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:

پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!

پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.....

مواظب قضاوتهایمان باشیم....

برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است

آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند

مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" داریم
دیدگاه ها (۱)

اهل ایرانمکشوری دارم منکه به اذعان خود غربیهاقدرت اول این من...

چندگاهیست وقتی می گویم:«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»با آمد...

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!قبل از هجوم سرزنش و حر...

کوتاه ولی بامعنا ای انسان؛ یادت ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط