پارت : ۵۹
کیم یوری ۷ فوریه ۲۰۲۳ ، ساعت ۱۸:۳۹
.یوری رفت به سمت تام. با لبخندی که تمرین شده بود.
با نگاهی که قرار بود یه امپراتوری رو بلرزونه. سلام کرد.
تام با تعجب نگاهش کرد. یوری گفت:
+ شنیدم شما قمار رو خوب بلدید. بذار ببینیم چقدر خوب.
تام خندید.
«یه دختر خوشپوش، ولی قمار؟ مطمئنی؟»
یوری گفت:
+یک میلیون دلار شرط میبندم.
تام ابرو بالا انداخت.
«دو و نیم میلیون میذارم وسط. ببینیم کی قراره بسوزه.»
گردونه چرخید. یوری با دقت زاویهی میز، سرعت چرخش، و نور رو تحلیل کرد.
+ رنگ قرمز.
عقربه ایستاد. قرمز.
یوری برنده شد. تام فقط نگاهش کرد. نه از روی تعجب، از روی ترس.
بازی ادامه پیدا کرد.
یوری سیگار رو روشن کرد، دودش رو با زاویهای خاص به سمت بالا فرستاد. نوشیدنیها رد و بدل شدن.
یوری با لحن فریبندهای گفت:
+میدونی، بعضی وقتا آدم باید ببازه تا بفهمه کی داره باهاش بازی میکنه.
تام خندید، ولی توی نگاهش یه لرزش بود. بعد از ۴۵ دقیقه، تام بلند شد، دستش رو سمت یوری دراز کرد:
«بیا، یه میز دیگه هست. تنقلات، شراب، ویسکی. شاید اونجا بهتر بشناسیمت.»
یوری بلند شد، با نگاهی که انگار داشت تام رو میبلعید، همراهش رفت.
تهیونگ از دور نگاه میکرد.
شراب توی دستش، ولی تلخی توی دلش.
پیام دوم رو فرستاد:
«دست به کار بشید.»
جیهوپ سیستم امنیتی رو از کار انداخت، پیغام باستانشناس کرهای با کوزه رو فرستاد.
تهیونگ از دور، ابرو بالا انداخت.
یوری فهمید. وقتش بود ساعت هوشمند تام رو بدزده.
موسیقی شروع شد.
یوری به تام گفت:
+میرقصی؟
تانگو.
وسط سالن.
همه نگاهها روی اونها.
همزمان، جین و جونگکوک با چهرههای تغییر داده وارد عمارت شدن. جین با سرکارگر صحبت کرد، جزئیات کوزه رو توضیح داد.
جونگکوک با آنالیز دقیق، موقعیت نگهبانها رو به تکتیراندازها لو داد.
سرکارگر وحشتزده پیغام هشدار به تام فرستاد، ولی ساعتش توی دست یوری بود. پیامها بیاثر شدن.
تام، غرق زیبایی یوری ، حتی نفهمید که داره سقوط میکنه.
جونگکوک با یه تیر، سرکارگر رو حذف کرد. با یه بشکن، افرادش وارد عمارت شدن. خدمتکارها خلعسلاح، چشم و دهن بسته.
جین با یه تکون سر از جونگکوک فهمید باید دنبال گاوصندوق برن.
جیهوپ رمز رو باز کرده بود. کشتی آماده بود. جیمین با ماشین رسید، سرعتش رو زیاد کرد، چراغها رو خاموش کرد تا توجه جلب نشه. یونگی کنار اسکله ایستاده بود، با گوشی توی دست، منتظر سیگنال.
صدای موتور ماشین توی شب پیچید، ولی کسی نشنیدش.
جیمین پیاده شد، در صندوق عقب رو باز کرد، ماشین مکلارن اسپیدتیل رو با دقت بار زدن، و یونگی با یه اشاره، کشتی رو آماده حرکت کرد. مقصد: اسپانیا.
همهچی روی سوکان تنظیم شده بود. جیپیاس ماشین از کار افتاده بود، جیهوپ رمزها رو شکسته بود، و حالا فقط دریا باقی مونده بود ، یه مسیر بیرد، بیصدا، بیبرگشت.
همزمان، نامجون با چند بادیگارد وارد انبار واکسنها شد.
نور کم، بوی دارو، و سکوتی که مثل خفگی بود.
اما اینجا انگار آنچنان خوب پیش نمیرفت ......
یه مرد با چاقو از پشت ظاهر شد، تیغه رو زیر گلوی نامجون گذاشت و ............
.یوری رفت به سمت تام. با لبخندی که تمرین شده بود.
با نگاهی که قرار بود یه امپراتوری رو بلرزونه. سلام کرد.
تام با تعجب نگاهش کرد. یوری گفت:
+ شنیدم شما قمار رو خوب بلدید. بذار ببینیم چقدر خوب.
تام خندید.
«یه دختر خوشپوش، ولی قمار؟ مطمئنی؟»
یوری گفت:
+یک میلیون دلار شرط میبندم.
تام ابرو بالا انداخت.
«دو و نیم میلیون میذارم وسط. ببینیم کی قراره بسوزه.»
گردونه چرخید. یوری با دقت زاویهی میز، سرعت چرخش، و نور رو تحلیل کرد.
+ رنگ قرمز.
عقربه ایستاد. قرمز.
یوری برنده شد. تام فقط نگاهش کرد. نه از روی تعجب، از روی ترس.
بازی ادامه پیدا کرد.
یوری سیگار رو روشن کرد، دودش رو با زاویهای خاص به سمت بالا فرستاد. نوشیدنیها رد و بدل شدن.
یوری با لحن فریبندهای گفت:
+میدونی، بعضی وقتا آدم باید ببازه تا بفهمه کی داره باهاش بازی میکنه.
تام خندید، ولی توی نگاهش یه لرزش بود. بعد از ۴۵ دقیقه، تام بلند شد، دستش رو سمت یوری دراز کرد:
«بیا، یه میز دیگه هست. تنقلات، شراب، ویسکی. شاید اونجا بهتر بشناسیمت.»
یوری بلند شد، با نگاهی که انگار داشت تام رو میبلعید، همراهش رفت.
تهیونگ از دور نگاه میکرد.
شراب توی دستش، ولی تلخی توی دلش.
پیام دوم رو فرستاد:
«دست به کار بشید.»
جیهوپ سیستم امنیتی رو از کار انداخت، پیغام باستانشناس کرهای با کوزه رو فرستاد.
تهیونگ از دور، ابرو بالا انداخت.
یوری فهمید. وقتش بود ساعت هوشمند تام رو بدزده.
موسیقی شروع شد.
یوری به تام گفت:
+میرقصی؟
تانگو.
وسط سالن.
همه نگاهها روی اونها.
همزمان، جین و جونگکوک با چهرههای تغییر داده وارد عمارت شدن. جین با سرکارگر صحبت کرد، جزئیات کوزه رو توضیح داد.
جونگکوک با آنالیز دقیق، موقعیت نگهبانها رو به تکتیراندازها لو داد.
سرکارگر وحشتزده پیغام هشدار به تام فرستاد، ولی ساعتش توی دست یوری بود. پیامها بیاثر شدن.
تام، غرق زیبایی یوری ، حتی نفهمید که داره سقوط میکنه.
جونگکوک با یه تیر، سرکارگر رو حذف کرد. با یه بشکن، افرادش وارد عمارت شدن. خدمتکارها خلعسلاح، چشم و دهن بسته.
جین با یه تکون سر از جونگکوک فهمید باید دنبال گاوصندوق برن.
جیهوپ رمز رو باز کرده بود. کشتی آماده بود. جیمین با ماشین رسید، سرعتش رو زیاد کرد، چراغها رو خاموش کرد تا توجه جلب نشه. یونگی کنار اسکله ایستاده بود، با گوشی توی دست، منتظر سیگنال.
صدای موتور ماشین توی شب پیچید، ولی کسی نشنیدش.
جیمین پیاده شد، در صندوق عقب رو باز کرد، ماشین مکلارن اسپیدتیل رو با دقت بار زدن، و یونگی با یه اشاره، کشتی رو آماده حرکت کرد. مقصد: اسپانیا.
همهچی روی سوکان تنظیم شده بود. جیپیاس ماشین از کار افتاده بود، جیهوپ رمزها رو شکسته بود، و حالا فقط دریا باقی مونده بود ، یه مسیر بیرد، بیصدا، بیبرگشت.
همزمان، نامجون با چند بادیگارد وارد انبار واکسنها شد.
نور کم، بوی دارو، و سکوتی که مثل خفگی بود.
اما اینجا انگار آنچنان خوب پیش نمیرفت ......
یه مرد با چاقو از پشت ظاهر شد، تیغه رو زیر گلوی نامجون گذاشت و ............
- ۱.۸k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط