خدامداند

#خدا_مےداند
چند نفر
همین ساعت ها
توی اتاقشان #باران می آید
#سیل راه می افتد و
فردا #صبح
مجبورند با #لبخند
تظاهر کنند
که هرگز دلشان
#براے_هیچ_چیزے_نگرفتہ_است...
دیدگاه ها (۶)

|• فــڪرشو نمیڪردم|• زود بــد شـے  |• زمیـنم زدی قبول|• دیــ...

یه روزی تو یه جایی بیاد از پشت بغلت کنه دره‍ گوشت بگه هنوزم ...

ﯾِـڪ ﮔـﻮﺷــہ ےِ ﺩِﻧــــﺞ ﯾـڪ ﻧﻘﻄــہ ۰ﯾــڪـ ﻋـﺎﻟﻤـِہ ﺑُﻐـﺾ ﯾـ...

کلاس اول دبستان شیفت بعداز ظهر بودم باران تندی میبارید.یک چت...

پارت 1جیسو یک دختر 20 ساله بود که در شرکت کار می کرد او در س...

the other side of the world

از همان روزی که در باران سوارم کرده ایبا نگاهت هیچ می دانی چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط