p55

نارین:از تهیونگ!
+باز این بحث بی سر و ته رو شروع کردی؟
نارین:اره شروع کردم!
+بیخیال شو،امشب اصلا حوصلت رو ندارم!
نارین:تو بیخیال شو،ازش دور بمون....نزدیکش نشو!
+داری میری رو اعصابم!
نارین:امشب دیدمتون!....کنار هم....
+خب که چی؟
نارین:خب که چی؟!تهیونگ مال منه و مال منم میمونه!
عصبی جواب دادم
+تهیونگ وسیله یا ملک نیست که صاحب داشته باشه....ادمه!
نارین:من این حرفا حالیم نمیشه،هرکاری میکنم که مال من بشه....تکرار میکنم هرکاری!
+باشه هر غلطی دلت میخواد بکن!
بلافاصله وارد اتاق شدم و خودم و رو تخت پرت کردم،بدون اینکه به حرفای نارین حتی فکر هم بکنم به خواب رفتم.
............................
صبح با تکونای دست شین هه بیدار شدم.
اونطور که متوجه شدم امروز قرار بود بزرگترا حرف برنن و تاریخ نامزدی کای و شین هه رو انتخاب کنن.
خانمم که اروم و قرار نداشت،صبحونه که چند تا لقمه کوچیک بیشتر نخورد،حتی کای ام نگران شد و حالش و ازم پرسید و بهش گفتم که همه چی خوبه فقط استرس داره.
عصر ساعت ۶ بود که همه دور هم جمع شدیم تا تصمیم نهایی رو بگیریم.
شین هه بلند شد بره اشپزخونه تا نسکافه برای همه درست کنه که من همراه خودش کشوند.
یکم شیطونی که عیب نداره.داره؟
با بدجنسی یکم نمک تو لیوان کای و حتی تهیونگ ریختیم اما داخل سینی نزاشتیم تا قاطی نشه و اشتباهی به خورد یکی دیگه ندیم .
اونطور که صدای پدربزرگ تا اشپزخونه میومد میگفت که پس فردا مراسم نامزدی و داخل همین عمارت بگیریم.
همه هم موافقت کردن.
عالی شد،ی جشن در پیش داریم.
خداروشکر یکم از استرس شین هه ام کم شد.
حالا وقتش بود همه دهناشون رو شیرین کنن!
با سر صدا وارد سالن شدم.
+برید کنار عروس خانم واستون نسکافه درستیده.
از اونجایی که دست شین هه میلرزید و هر لحظه امکان داشت بریزه رو یکی من سینی رو ازش گرفتم و شروع کردم به تعارف کردن به همه
تا اینکه به کای و ته رسیدم لیوانا تموم شد
+ای وای به شما دوتا نرسید!الان میرم میارم.
هر طور بود خندم رو کنترل کردم و از اشپزخونه لیوانا رو اوردم.
خیلی طبیعی رفتار کردم و لیوان رو به دوتاشون دادم،تهیونگ که موقع گرفتن لیوان به دور از نگاه بقیه چشمکی تحویلم داد،اصلا ام عذاب وجدان نگرفتم!
همراه شین هه روبه روشون نشستیم و منتظر موندیم بخورن.
همه مشغول صحبت درباره جشن بودن و اون دوتام باهم حرف میردن،هردوشون هم زمان لیوان و برداشتن و به دهانشون نزدیکش کردن.
چند قلپ از نسکافه رو خوردن.
هنوز لیوان دستشون بود که به یکباره به سرفه افتادن،طبق نقشه با شین هه با نگرانی ظاهری به طرفشون رفتیم و به کمرشون میکوبیدیم،که فکر کنم کمر هردوشون شکست!
با نگرانی ساختگی گفتم
+چیشد؟داغ بود؟
تهیونگ بریده بریده گفت:
_نه..شو...شور..بود.
لبم که نزدیک بود لوم بده رو جمع کردم گفتم
+مگه میشه؟مال بقیه که خوب بود.
کای لبخندم و شکار کرد و گفت
_اره مگر اینکه یکی...یا اصلا دو نفر...از قصد مال ما رو شور کرده باشن.
هردوشن دست به سینه و با شک به ما زل زدن
سعی کردم دفاع کنم
+چیه؟برا چی اینطوری به ما زل زدین؟نکنه فکر میکنیم ما همچین کاری کردیم؟
ته ی تای ابروش رو بالا داد و گفت:
_مگه غیر شما کسی ام تو اشپزخونه بوده؟اون موقع شک داشتم ولی الان مطمئنم!
تا اومدم غر بزنم نارین از اونور با نگرانی ساختگی به طرفمون اومد و لیوان ابی به ته داد
نارین:بیا بخور راه گلوت باز شه عزیزم!
تهیونگ از خدا خواسته لیوان و قاپید و نصف اضاف اومده اب رو به کای داد.
تهیونگ با لبخند به نارین گفت
_ممنون نارین...خوبه بعضیا هم به فکرت باشن!
چی ؟ الان به من طعنه زد؟
با شنیدن این حرفش نگاهم رو دلگیر ازش گرفتم...من داشتم شوخی میکردم و اون فکر که بهش اهمیت نمیدم؟
بق کرده به سمت اتاقم قدم برداشتم و واردش شدم!
لحظه ایی بعد شین هه هم اومد
شین هه:چرا اومدی اینجا،بیا همه دارن درمورد جشن نظر میدن توهم بیا...
با ناراحتی گفتم
+نه...دیگه حسش نیست...ولش کن.
شین هه:وا..چیشد یهو؟چرا صدات ناراحته؟
یهو چشام پر اشک شد
+شین هه...من کار بدی کردم؟
شین هه:نه اصلا
+پس چرا ته فکر کرد من به فکرش نیستم؟
لبخندی زد
شین هه:پس موضوع اینه خانم با اقا قهر کرده!
+نه قهر نکردم،فقط از اون حرفش جلوی نارین عصبی شدم
شین هه:ول کن بابا،این قهر و اشتیا طبیعیه!!حالا پاشو الکی بهونه نیار امشب شام دعوت کاییم(کای)
+پس امشب جیبش خالی میشه
خنده ایی کرد
شین هه:اره حالا پاشو بیا،تازه فردام باید بریم خرید کلی کار داریم.
اون شب با خوبی و خوشی گذشت...دوست نداشتم اوقات تلخی کنم.
_________________
غلط املایی بود معذرت
دیدگاه ها (۴۵)

p56

p57

p54

p53

من عاشق شدمپارت(20)☆☆☆☆☆☆☆☆☆اون مرد چشم های هه سو رو میبنده ...

من عاشق شدمپارت(16)☆☆☆☆☆☆☆☆هه سو:هوفففف امروزم مثل هر روز کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط