رفتنی ام

رفتنی ام

رفتنی‌ام
با اولین کاروان ابر...

رفتنی‌ام
تا حیرانی ِاین دل ِ گم‌کرده بهار
به خزان آفت نزند....

این چه صبحی است ؟!
که روزمرگی‌اش
بُرده به کُنج!....

این چه شوقی‌است ؟!
که عطش، شکسته در بیخ ِ گلوش!....

ای که تو
همنفسی این دل ِ آفت زده را !
خوب بنگر !
کاسه‌ی خون چشمانم را
از سر ِشب،
تا دم ِ صبح ....
دیدگاه ها (۷)

فروشگاه من....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط