پنجره ای باز شد

پنجره ای باز شد
باد به شدت وزید
برگه ای از روی میز
رفت به کنجی خزید
یک طرفش شعر بود
شعر به رنگ سپید
آن طرفش نقش بود
نقشِ درختان بید
صاحب برگه رسید
هیچ اثر از وی ندید
این طرف و آن طرف
در پی برگه دوید
بی خبر از اتفاق
شعر به گوشش رسید
سایه یک بید سبز
بر سر او قد کشید
شعر که آواز شد
بر لب هر رهگذر
نقش پر از سایه شد
بر سر اهلِ گذر

#سعیده_سناوندی
دیدگاه ها (۱۰)

یــه لــقــمــه"نــونــ"یــه ڪاســه"مــاســتــ"یــه عــشــقـ...

ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن زیرا هیچ‌کس به غیر از تو بها...

خونه قدیمی هرچقدر بهار و تابستونش باصفاست همون قدر هم پاییز ...

خیالت راحت ؛هم عادت می کنی ، هم فراموش ... یک روز ، در حالی ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط